یک عکس – یک حکایت

وبلاگ " آران و بیدگل " نوشت :
گرنکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

آیا برای این تصویر پدر مصمم و عازم میدان نبرد و دختری محجوب بانگاهی معصومانه، نامی بغیر از یک تصویر عاشورایی میتوان نهاد؟یکبار دیگر وداع،وداع پدری با دختر و این وداع همیشه پایان ناپذیر است زیرا گوشه گوشه این سرزمین کربلاست.....

 

بامدیر،معاون ودانش آموزان سال دوم تجربی دبیرستان شهیدشمس الدین (ره) به مناسبت هفته بسیج دانش موزی درقالب حلقه های تربیتی صالحین به دیدارخانواده محترم شهیدعزیزعباس رزاقیان رفتیم.

بااستقبال گرم همسرگرامی ودختران محترم شهیدروبروشدیم.روایت همسرشهید شنیدنی و آموزنده بود. اینکه درسن13سالگی ازدواج کرده موقع شهادت ایشان 21 سال داشته وشهیدعزیز 31 ساله بوده وحاصل8سال زندگی مشترک 3 فرزنددختربوده که فرزنداول موقع شهادت پدر 6 ساله،فرزنددوم 5/4 ساله وفرزندسوم 2 ساله بوده است وفرزندسوم چیزی ازپدربه خاطرندارد.اینکه شهید بسیار سخاوتمندبوده و همیشه مقداری از درآمد خودراسهم فقرا میدانست وبه آنها پرداخت میکرد واینکه ایشان درتاریخ 7/12/62 درعملیات خیبر درجزیره مجنون به شهادت رسید. وگفتنیها یفراوان دیگرکه معرف شخصیت وروح والای شهیدبود....

این تصویر آخرین عکس شهید قبل ازشهادت است. آقای حسین دولت آبادی ازفرهنگیان بسیجی و برادر شهید که به اتفاق شهید عزیز سیفی زاده  و دکتر اصغر فتحی مقدم درتصویرپشت سرشهیدقراردارنددراینباره میگوید: نحوه اعزام رزمندگان ازآران و بیدگل به جبهه هابه این صورت بودکه از امامزاده هلال بن علی(ع) تاشاهزاده هادی(ع) راپیاده طی مینمودندو سپس سوارشده،حرکت میکردند.

منو دوستانم برای بدرقه رزمندگان به امامزاده هلال رفته بودیم که چشمم به شهید رزاقیان افتاد در حالی که با لباس رزم دختر2ساله خودرابغل گرفته و دست دختر 5/4ساله نیز در دست پدر قرار دارد به سمت شاهزاده هادی درحرکت است.باخودفکرکردم که نکندایشان بابچه دخترانی که اینگونه معصومانه پدر را همراهی میکنندشهیدشود. اگرشهیدشود این دختران چه حال وروزی خواهند داشت و باهمین دلسوزیکه این صحنه ایجادکرده بود پشتسرایشان راه رفتم واشکم میریختم که درست 20 روزبعدخبرشهادت شهید رزاقیان درشهر پیچید و من که رفتن ایشان راباآن تصور دیده بودم شدیداً متاثرشدم وگریه کردم و هیچگاه این ماجرا ازذهنمن بیرون نخواهدرفت.

از این خانواده محترم شهیدعزیز دیگری به نام علی اکبرکه برادرزاده شهیدعباس رزاقیان است تقدیم انقلاب شده. چندروزبعدبا اولیاء و دانش آموزان سال سوم تجربی دبیرستان شهیدبهشتی دیدار دیگری بااین خانواده داشتیم و از زبان پدر ومادر شهیددرموردعلی اکبر شنیدیم که خودحکایت دیگری دارد ازجمله این که مادرشهیدمیگفت: بعدازشهادت فرزندم چندخانواده فقیربه مامراجعه میکردندکه پسر تودائم به ما رسیدگی میکرد. وبدون اینکه کسی متوجه شودنان وغذا با بسته بندی به ما میرساند و ازاینکه سرپرستی را از دست داده اندمتاثر بودند و ما این مسئله را تا قبل از شهادتش نمیدانستیم. یا فرزندم سردربدن نداشت و شناسایی او ما جراها دارد.......

وقتی درمورد این عکس برای برادر شهید آقای حاج حسین رزاقیان صحبت کردیم توضیح ایشان هم دراینباره شنیدنی بود. پدرشهید

علی اکبر رزاقیان اظهارداشت: که عکاس این تصویر آقای عصاری ازفرهنگیان محترم که خود برادر شهید است به من گفت :آنروزکه من شهیدعباس رزاقیان رادیدم که آماده اعزام است و دخترانش هم باحالتی حزن آور پدر را همراهی میکنند. حسی در من ایجاد شده بود که بوی شهادت از ایشان می آیدو این صحنه بایدثبت شود دوربین خود را فوری آماده کردم واین لحظه را که آخرین حضور شهید در آران و بیدگل بود را عکسبرداری نمودم.  همسر شهید میگوید: من فرزند کوچک را از بغل ایشان گرفتم و بعد این عکس گرفته شد و بیست روز بعد در تاریخ  7/12/62.........

دختری که در تصویر می بینید می گوید:وقتی بابا دستم را گرفته بود و راه میرفتیم گاهی سرم را به پای پدر میچسباندم و هنوز گرمای آن لباس رزم  را روی صورتم حس میکنم.
راستی باخود اندیشیده ایم که امنیت و آسایش امروز ما به قیمت داغدارشدن پدران، مادران، همسران و فرزندان جوانان رشید و شهید این مرز و بوم بدست آمده؟
 

وظیفه مادرقبال دین وکشورمان چیست؟!!!!



روزی که خانم معلم " ش " را یادمان داد

وبلاگ " شهید علم الهدی آباده " نوشت :


روزی که خانم معلم " ش " را یادمان داد ..........ش مثل شهید....

نزدیکی های انقلاب بود من معلم پایه اول بودم . وقتش رسیده بود که حرف " شین " را به دانش آموزانم یاد بدهم ...

چند روز پیش خانم معمارزاده را دیدم. خانم معلمی که معلم ِ معلم های ما بوده. خانم معلمی خوش مشرب و مهربان و طبق معمول همیشه از او خواستم خاطره ای از آن دوران برایم تعریف کند. با اینکه ایستادن برایش کمی مشکل بود با حوصله خاطره ای برایم گفت از تدریس حرف "شین"  که حتما آن را بخوانید:
نزدیکی های انقلاب بود؛ من معلم پایه اول بودم. وقتش رسیده بود که حرف "شین" را به دانش آموزانم یاد بدهم. مثل همیشه وارد کلاس شدم و روی تخته با گچ قرمز نوشتم "شـ، ش" وقتی کارم تمام شد از بچه ها خواستم طبق روال کلاس، برای جلسه بعدی چند کلمه که حرف "شین" دارد را بنویسند و با آن ها جمله بسازند.

جلسه بعد شد و از بچه ها تکلیف خواستم؛ هر کسی چیزی نوشته بود و جمله ای ساخته بود. در میان بچه ها 2 جمله کوتاه توی دفتر «مهرداد» به نظرم جالب آمد. نوشته بود: "من شیرینی را دوست دارم. شربت شیرین است." برایم جالب بود بدانم چرا توی این همه شیرینی چرا شربت؟!  ادامه مطلب ...

عالمان حماسه ساز(میرزای شیرازی)

وبلاگ "حماسه اقتصادی ، حماسه سیاسی " نوشت :

میرزای شیرازی
معرفی
آیت ‏الله سیدحسن شیراز عالمان حماسه ساز (1) ی، معروف به «میرزای شیرازی» در پانزده جمادی ‏الاولی سال 1230ق در شیراز به دنیا آمد. پدرش را
در کودکی از دست داد و تحت سرپرستی دایی خود به نام «مجد الاشرف» قرار گرفت. میرزا در هشت سالگی تحصیلات مقدماتی را به پایان رسانید و پس از فراگیری فقه و اصول، در دوازده سالگی پای درس «شیخ محمد تقی»، یکی از مدرسان شیراز نشست و سپس به مدرسه صدر اصفهان رفت و به فراگیری علوم عقلی و نقلی پرداخت. او در سال 1259ق به نجف هجرت کرد و در آنجا با عالم بزرگوار و فقیه توانا، شیخ مرتضی انصاری آشنا شد.
پس از درگذشت شیخ انصاری، علما و فقها به مرجعیت میرزای شیرازی رأی دادند. سرانجام این عالم فرزانه، در روز دوشنبه هشتم شعبان در ۸۲ سالگی درگذشت و در یکی از حجره ‏های صحن حرم امام دفن شد.

حماسه سیاسی میرزای شیرازی

حماسه نخست؛ استقبال نکردن از ناصرالدین شاه
 هنگام ورود ناصرالدین شاه به نجف، میرزا نپذیرفت به استقبال او برود و در محل اقامتش با او دیدار کند. نیز هدیه‏ ای را که شاه برای او فرستاد، بازگرداند و سرانجام پس از اصرارهای فراوان شاه، در صحن مطهر امام علی علیه السلام با او دیدار کرد.
 
ادامه مطلب ...

تقدیم به شهدای مظلوم گمنام

وبلاگ " پرورشی " نوشت :

**********

 نه جامه ای، نه پلاکی، نه عطر خاطره ای

نه ره به ســــوی تــــو دارد، نگاه پنجره ای

نه واژه ای، نه کلامــــی، نه بانـــگ آوازی

نه بغض می شکند در تــو تــار حنجره ای

سکوت، غرق سکوتی شهیـــــد گمنامم!

نــدارد آن دل پـر خـــون ســـر مناظره ای

تو کیستی گل پـر پـر که در عبور از خاک؟

میان حلقــه ی فــوج مــلک محــاصره ای

نمی شناسمت امـا چه می درخشی تـو

که آفتابــی و مــن اشتیـــاق شاپـــره ای

تــو آن قدر به خـــــدای امیــــــد نزدیکـی

که دست سبـز گشایش برای هر گره ای

دریغ و درد که آغــوش شهـــر کوچک بود

برای چون تو بزرگـــی، شهاب گستره ای


متولد چهل و یک

وبلاگ " شهید علم الهدی " نوشت :
 چهل و یک خاطره است از زندگی مرحوم عبدالله ضابط علمدار روایتگری سیره ی شهدا. یکی از این خاطره ها را با هم می خوانیم:

در حداقل های مخارج گروه مانده بودیم اما وسواس داشت هر پولی را قبول نکند.
می گفت: پولی که از منبعی درست تامین شده باشد برکت کار را بیشتر می کند و گرنه نتیجه کار را بی اثر خواهد کرد.
شهدا هم خوب هوایش داشتند.

عـــاشق دوست ز رنـــــگش پیداست بیدلــــــــــى از دل تنگـــش پیداست  
ادامه مطلب ...

یادواره شهدای فرهنگی و دانش آموز (برازجان)

یادواره شهدای فرهنگی و دانش آموز با حضور نماینده ولی فقیه،مدیر آموزش و پرورش برازجان،خانواده های معزز شهداء و جمعی از مسولین در واحد مقاومت شاهد بقیه الله برازجان برگزار گردید.

به گزارش خبرنگار بسیج از شهرستان دشتستان، مراسم با تلاوت قرآن، پخش سرود ملی و قرائت مقاله ای توسط دختر شهید اسداله عرب آغاز گردید. در ادامه مراسم نماینده ولی فقیه به بیان خاطرات از شهیدان پرداخت وی همچنین عنوان نمود: ما نباید به خون شهداء پشت کنیم و باید با تلاش،حجاب و پیروی از ولایت ادامه دهنده راه  شهداء باشیم.

در ادامه مراسم مدیر آموزش و پرورش بیان نمود: کسانی که ایمان واقعی دارند در قلب ها می مانند و به این دلیل است که شهیدان برای همیشه در دل ها مانده اند وی همچنین اظهار داشت: زنده نگهداشتن یاد شهداءسبب تداوم حرکت انقلاب می شود چرا که دشمنان قسم خورده و تکفیری ما در تلاش هستند یاد شهداء را در اذهان جوانان ما پاک کنند. وی به دانش آموزان  توصیه کرد: شما دانش آموزان باید ثابت کنید که وارث خون شهداء هستید و وظیفه دارید با مطالعه کتاب های شهداء درس ایثار و شهادت و از خود گذشتگی را برای پیروی از راه شهداء بیاموزید.

در پایان مراسم از خانواده های معظم شهداء تجلیل شد و همچنین نمایشگاه عکس محرم توسط مدیریت آموزش و پرورش افتتاح گردید و مسولین از این نمایشگاه بازدید نمودند.


   ادامه مطلب ...

باوفا

وبلاگ " شهید علم الهدی " نوشت :

باوفا  از همان کودکی بارها شنیده بود که صندلی وفا ندارد.

بیست و دو  سالش نمیشد که یک صندلی قسمت او شد.   او، حالا دقیقا بیست و هفت سال است که با آن صندلی اخت شده است.

گویا این بار آن قانون همیشگی میخواهد نقض شود و این صندلی چرخدار تا روز شهادتش با او بماند...

شادی روح تیز پروازان آسمان ایران صلوات

وبلاگ " حوزه علم الهدی " نوشت :

بسم الله الرحمن الرحیم

آسمان چه زیبا نظاره گر پرواز عاشقانه اش بود ...


* 15 آذر سالروز شهادت اسوه ی تقوا و ولایتمداری ، تیز پرواز آسمان ایران سرلشکر خلبان شهید احمد کشوری گرامی باد *


شادی روح تیز پروازان آسمان ایران صلوات

اکسیژن

وبلاگ " اکسیژن " نوشت :

از درد به فریاد برس اکسیژن!

خسته ست از این کنج قفس،اکسیژن!

سهمیه ی جنگ و جبهه ی او این است:

سرفه،سرفه،نفس،نفس...اکسیژن!

اصطلاحات و تعبیرات رزمندگان در دفاع مقدس

وبلاگ " شمیم ولایت " نوشت:

در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این اصطلاحات و تعبیرات جنگ را با هم مرور می کنیم.

 

1- زره پوش:
پوتین
در مقابل کفش و دمپایی می گویند که برای راحتی به پا می کنند و به کار زمان صلح می آیند نه جنگ.
یعنی کفش مسلح و آماده مقابله با هر شرایطی، پست و بلند راه و آب و گل و آهن و آتش و ناملایمات دیگر مقتضی منطقه.

2- ذوالفقار:

قایقهای دو موتوره....
نوع پیشرفته قایق موتوریهایی که در جنگ مورد استفاده قرار گرفت – قایق های عاشورا – و از حیث عقب بودن موتورهایشان، «ری جندر» خوانده می شوند در اصطلاح نظامی انگلیسی. اینکه در نگاه به این قایق از پشت سر، دو موتور آن مثل دو شمشیر تیز به نظر می آید وجه تسمیه ای بوده است تا در کنار عشق و ارادت بچه ها به اهل بیت خصوصاً صاحب ذوالفقار، این نوع قایقها را ذوالفقار بنامد.

3- زوروی دسته:

نیرویی که دور از چشم دیگران و بچه های دسته ظروف غذا را می شوید، ظروف آب را آب می کند و سنگر و چادر را نظافت می کند ؛ به نحوی که هیچ وقت هیچ کس نمی داند که این کارها به وسیله چه کسی انجام شده است. کنایه از اینکه مثل زورو سر بزنگاه حاضر می شود، کارش را می کند و بعد دوباره غیبش می زند. 

ادامه مطلب ...