باوفا

وبلاگ " شهید علم الهدی " نوشت :

باوفا  از همان کودکی بارها شنیده بود که صندلی وفا ندارد.

بیست و دو  سالش نمیشد که یک صندلی قسمت او شد.   او، حالا دقیقا بیست و هفت سال است که با آن صندلی اخت شده است.

گویا این بار آن قانون همیشگی میخواهد نقض شود و این صندلی چرخدار تا روز شهادتش با او بماند...

اکسیژن

وبلاگ " اکسیژن " نوشت :

از درد به فریاد برس اکسیژن!

خسته ست از این کنج قفس،اکسیژن!

سهمیه ی جنگ و جبهه ی او این است:

سرفه،سرفه،نفس،نفس...اکسیژن!

شعر من هست آب بابا...

وبلاگ " زلال ایمان " نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

آقا اجازه ؟ شعر من هست آب بابا

یادش بخیر... من ، کودکی و تاب ، بابا...

آقا اجازه ؟ درد دلهایم زیاد است

مادر نشسته گوشه ای بیتاب ، بابا

بر روی تختش ، خس خس سینه و دردی...

من هم صدایش میزنم... با... ، باب... ، بابا...

آقا اجازه ؟ درسها را خوب حفظم

درسی که یادم هست از خوناب ، بابا

آقا اجازه ؟ ((ش)) شبیه شیمیایی...

راهی این جنت شد از این باب ، بابا

آقا اجازه ؟ ((د)) شبیه یک دلاور

چیزی که مانده از تنش یک قاب ، بابا...

جانباز تمثال وفاداریست آقا

بهر شهادت می شود بی خواب . بابا...

زخم تنش در آسمان چون آفتاب است

شب ها همیشه می شود مهتاب . بابا...

زخمی ترین شعرم فدای تار مویش

با هر دمش دریا شود گرداب . بابا...

آقا اجازه دست هایم درد دارد

از این جریمه های سخت آب بابا...