مادرم شاعر نیست.../شعر

وبلاگ "فهمیده های تمدن ساز " نوشت :


مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل های جهان را گفته
شعر را می‌فهمد
مادرم قافیه‌ی لبخند است
وزنِ احساس...
ردیفِ بودن
مادرم مثنوی معنوی است
حافظ و سعدی و خیام و نظامی ...
اصلاً
مادرم شعرترین منزوی است...
من رباعی هستم
خواهرانم غزل‌اند
پدرم شعر سپید
خانه‌ی ما شب شعر
صبح، بیدل داریم
با کمی نان و پنیر
ظهر، سهراب و عطر ریحان
شب، رهی یا قیصر
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل‌های جهان را گفته
دفتر شعرش: آب
ناشرش: آیینه
و محل توزیع: خانه‌ی کوچک ما ...

شعر از رضا احسان پور

تنظیم : حسینی

نیایش های ازشهید چمران

وبلاگ " همسفر عشق " نوشت :

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم .

 با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم .

 آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم .

از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم .

.

.

" خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی

و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم

 و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم .

 خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیبایی های دنیا را ببینم

و درک زیبایی را به من رحمت کردی

تا آنجا که زیبایی هایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم ."

.

.

" خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم .

 دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند .

 سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید .

خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم .

خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم

 و در برابرعظمت تو خود را نبینم ."

.

.

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد ، تو او را خراب کردی ،

خدایا ، به هر که و به هرچه دل بستم ، تو دلم را شکستی ،

 عشق هر کسی را که به دل گرفتم ، تو قرار از من گرفتی ،

 هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم ،

 در سایه امیدی ، و به خاطر آرزویی ، برای دلم امنیتی به وجود آورم ،

 تو یکباره همه را برهم زدی ، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی ،

 تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم

و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم ...

 تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم ،

 و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم ،

و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم ...

خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم ."

.

.

خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم

و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد

 و خود را طرف مقابل به حساب آورد !

خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود .

 خدایا دل شکسته ام ، زجر کشیده ام ، ظلم زده ام ،

 از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم ،

 در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام ، تنها ترا می شناسم ،

تنها به سوی تو می آیم ، تنها با تو راز و نیاز می کنم .


تا نچشند، نمی فهمند...

وبلاگ " تلنگر " نوشت :

chadoriha-mini (57)

می دونی

تا نچشند، نمی فهمند

چادر یک تکه پارچه نیست،

چادر انتخاب خداست برای من و انتخاب من برای خدا

عالم مجازی هم محضر خداست ...

طرح نوشت :

حضور در فضای مجازی یک خلوتی برای آدم درست میکند که می ماند، یک مانیتور و شهرفرنگ اینترنت و یک کاربر

 تنها و خفا و صفا و ... بکش ترمز دستی را؛ هیچ خلوتی خالی از خدا و نظارتش نیست...

حالا گیریم رفیق ناباب و ذغال خوب هم مهیا بود، پس حیای من و تو کجاست؟

 قابلیت(Close) ضربدر ساخته شده برای همین مواقع ...

بعضی از سایت ها و لینک ها و گروه ها، دیدن و نگاه کردنشان هم گناه دارد، بالذت و بی لذت هم ندارد...

خوب بزن زیر میز بازی ...

بگو گور پدر تریپ روشنفکری و انگشتت را بگذار رو کلید چپ موس و برنامه را ببند ؛ بگذار خدا

بداند استفاده از این انگشت را خوب بلدی ...



برگرفته شده از مرکز تحلیلی تخصصی نقد بی طرف www.Naghdbt.ir

کلینیک خدا

وبلاگ "نیایش" نوشت :

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی

سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در

آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از

اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.  ادامه مطلب ...