شعر قیصر امین پور در مورد خدا

وبلاگ " طریقت مهر " نوشت :

شعر در مورد خدا از قیصر امین پور

پیش از اینها فکر می‌کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل و طوفان، نعره توفنده اش دکمه ی پیراهن او، آفتاب برق تیغ خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست  
 


 هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت 

ادامه مطلب ...

وقتی تو نیستی،روز مبادا...

وبلاگ " به نام آرام دلها " نوشت :
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
                نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
وحرف آخرم را
                   با بغض می خورم
عمری  است
لبخندهای لاغر خود را
دردل ذخیره می کنم:
                          باشد برای روز مبادا!

 اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروزنیز روزمبادا
                         باشد!
وقتی تونیستی
نه هست های ما
چوانکه بایدند
                  نه بایدها...
هرروز بی تو
روز مباداست!


قیصر امین پور