نسل مقاومت

وبلاگ "محسنون" نوشت :

اول نوشت: این را نوشتم برای آنها که این روز ها دل و دماغی ندارند برای مبارزه، آنها که تجربه اولین شکست شاید کلافه شان کرده، آنها که میدان سیاست را بی پدر و مادر می دانند، آنها که هنوز در ابتدای راه روشن فردای ملت سر بلندم هستند، آنها که گوشی شنوا و چشمی بیناتر از من دارند.

ادعا ندارم نماینده هم نسلان خودم هستم، من هم یکی از آنها هستم، اما به یقین می دانم شما نسل سومی ها و بعد از آن وقتی به جایی که من هستم برسید حتما خواهید نوشت: ایران سرفراز همیشه سر فراز بوده، هست و خواهد بود. ان شاء الله با یاری خداوند متعال و در پناه ولایت...

 
 به ما می گویند نسل سوخته. شاید به این خاطر باشد که توضیح می دهم. بچه که بودیم دوره پدرسالاری بود. کسی جرات نداشت روی حرف پدر حرف بزند، شلوغ که می کردیم مامان می گفت:«بذار باباتون بیاد تا بهتون بگم». بابا یک موتور یاماها صد داشت، اصل ژاپن، عجب اگزوزی هم داشت، از سر کوچه صدایش می آمد. چند ثانیه ای فرصت داشتیم تا خراب کاری ها را جمع و جور کنیم.

بیچاره مادرم که باید غیر از کار روزمره خانه و مراقبت از چند بچه قد و نیم قد و شیری و غیر شیری، قالی هم ببافد، ما هم مجبور بودم کمک کنیم، دختر و پسر هم نداشت، خصوصا تابستان که بی کار می شدیم.

مدرسه رفتن با شلوار گرم کن و دمپایی آنقدر عادی بود که الان داشتن تلفن همراه برای بچه های ابتدایی، لباس و کیف و کفش برادر و خواهر بزرگ تر به کوچک تر ها ارث می رسید، یک نایلون یا یک کش که به دور کتاب و دفتر ها کشیده می شد می توانست جای خالی کیف های شیک امروزی را پرکند. البته دوره من وفور نعمت حساب می شد نسبت به مثلا برادرم که شش سال از من بزرگتر است و من هنوز در خاطرم هست که پاکت های سیمان را جمع آوری و با قیچی به شکل برگ دفتر برش می زد و با یک دوخت ساده با تار و پود قالی، یک دفتر مشق تمیز و مرتب با فناوری روز درست می شد.

تا خوردیم به جنگ. بمباران و موشک باران لعنتی ها هم شب و روز نداشت، اول صدای آژیر خطر و بعد غرش پدافند هوایی و انفجاری مهیب و لرزش زمین زیر پا و خورد شدن شیشه ها و صدای آژیر ممتد گروه های امداد.ترس و وحشت وجود کودکانه مان را فرا می گرفت و کابوس های شبانه. شهر خلوت شده از مردم وحشت زده، آنهایی که مثل ما جای امنی برای پناه (فرار) نداشتند هم در زیر زمین خانه پناه گاهی درست می کردند.

از همه دردناک تر اینکه نصف عمرمان را در صف ها سپری کردیم. صبح صف گوشت منجمد و مرغ و بعد نانوایی، بعد صف قند، شکر، روغن، صابون، پودر رخت شویی، شیر پاستوریزه، سیگار، تخم مرغ، کره، پنیر و ناخن گیر و هر چیز دیگر...

گفتیم بزرگ می شویم و هر چیزی را که نداشته ایم بدست خواهیم آورد، از همه خوشایند تر تصور اینکه روزی بر جای پدر تکیه خواهیم زد و چه جایگاه پرابهت و احترامی بود و واقعا آرزویی بود خواستنی.

اما دیگر چه می دانستیم که گردش زمان تقدیر دیگری را رقم خواهد زد. حالا که به حساب خودمان مردی شدیم و عیال اختیار کردیم، تا وقتی بچه نداشتیم زن سالاری بود و حالا با وجود دو بچه فرزند سالاری است که حکم فرماست.

و من و هم نسلان من شدیم نسل سوخته، وقتی احترام والدین در دوره خود را با امروز مقایسه می کنیم و از سوی دیگر امکانات نداشته مان را با فرزندان امروز می سنجیم، می بینیم که از هر دو سر سوخته ایم و واقعا شده ایم نسل سوخته.( و دوستی با رندی افزود ما شدیم نسل سوخته و بچه هامان شدند پدر سوخته)

اما زندگی نسل ما جنبه های دیگری هم داشت. ما نسل مقاومتیم، نسلی که التهاب انقلاب را در وجود پدران و مادران مان دیده ایم، نسلی که به مرور شاهد تحول ایران اسلامی بوده ایم، نسلی که جنگ و تبعات آنرا با همه وجود خود لمس کرده است، نسلی که ایثار و شهادت را و جانبازی در راه خدا را در برادران و خواهران خود دیده است، نسلی که لذت زیارت عاشورا برای پیروزی رزمندگان اسلام را چشیده است، نسلی که چشم انتظاری مادران آزادگان سرافراز را دیده است، نسلی که هر روز در گوشه ای از شهر و دیار خود شاهد به خون خفتن عزیزان خود با تیر کین دشمن غدار بوده است، نسلی که بوی دفاع سرفرازانه را می دهد، نسلی که شمیم عطر ولایت را از امام خمینی کبیر(ره) استشمام کرده است، نسلی که در سوگ بت شکن زمان یتیم شده است، نسلی که داغ امام را تحمل کرده باشد قطعا نسل مقاومت است، نسلی که جنایات آمریکا و مزدورانش را با رگ و پوست خود لمس کرده است، نسلی که فتنه های بسیار دیده است، فتنه قائم مقام رهبری را، جام زهر را، گریه های رزمندگان از جبهه بازمانده را.

ما نسل تربیت شده جانشین خمینی عزیز هستیم، نسلی که قدم به قدم با مقتدای خود رشد کرد، راه پیمود و به بلوغ رسید. در جنگی دیگر. جنگی ناجوانمردانه در میدانی وسیع به پهنای همه انسانیت. شبیخون دشمن ما را زخم بسیار زد، تلفات دادیم، با یک تفاوت که اگر در جنگ مستقیم هر شهید بر انگیزاننده مجاهدان دیگر بود، در اینجا شهیدی نداشتیم که ادامه راه را نور افشانی کند، فقط تلفات دادیم و سوختیم.

ما نسلی هستیم که مظلومیت مقتدایمان را دیدیم. فریاد های او را شنیدیم، و دیدیم کسانی را که خود را به راه دیگر زدند تا فرمایش مولایمان بر زمین بماند، دیدیم مانور تجمل را، دیدیم اشرافیت را، دیدیم نخبه های آقا زاده را، دیدیم له شدن زیر چرخ های توسعه را، دیدیم تغییر ارزش ها را، دیدیم فراموش شدن شهدا را، دیدیم تبدیل شدن چادر ها را به مانتو، تبدیل مانتو ها را به سا...، دیدیم خروش و حماسه ملت را تا حماسه ای آفریدند به بلندای خرداد، و کسانی را که بر موج سوار شدند و حماسه را به بیراهه بردند، بیراهه ای که سرانجام آن جام زهر دیگری به کام مولا باشد، دیدیم که از دانشجو نردبان قدرت ساختند، دیدیم که ولی نعمتان انقلاب را لشکر قابلمه به دست خواندند، دیدیم که نظام جمهوری اسلامی را متهم به دروغ گویی کردند، آنهم مقابل که؟ استکبار جهانی! دیدیم کشتند و جنایت کردند و به پای مولا نوشتند، دیدیم زبان ها و قلم های مسموم را که تیزی قلمشان قلب مولا را نشانه رفته بود، دیدیم به موزه سپردن امام را،دیدیم زمینی خواندن قرآن را، دیدیم تساهل و تسامح زینت الوزرا را، دیدیم خشونت طلب نامیدن پیامبر(ص) و فرزندانش را، دیدیم که چگونه برخی برای سرپیچی از امام حاضر چگونه امام گذشته را به نفع خود مصادره می کنند، دیدیم مظلومیت مولایمان را در اوج اقتدار، لمس کردیم که خار درچشم و استخوان در گلو یعنی چه، سال ها سوختیم و صبر کردیم، اما جام زهر به کام همان ها ریخته شد که تعارف کرده بودند. دیدیم حماسه دیگری راکه قطار از ریل خارج شده را به ریل برگرداند، دیدیم چگونه سیل خروشان ملت امانت را از نا سپاسان پس گرفت، مردی از جنس مردم.

دیدیم که چگونه عطش خدمت می تواند باعث انحراف شود، دیدیم اگر برای خدمت از خود غافل شدی چگونه به دام منحرفان می افتی، دیدیم که انتظار در حد یک بشقاب و صندلی خالی به ابتذال کشیده شد، دیدیم شورش علیه جمهوریت را، دیدیم کهریزک را و کوی دانشگاه را، دیدیم دغدغه برخی پایین کشیدن منتخب ملت شد، دیدیم تکذیب دست دادن با زنان اجنبی آنهم در کسوت روحانی را، دیدیم و نفهمیدیم چه را تکذیب کردند؟ حرام بودن دست دادن را؟ یا نا محرم بودن اجنبی را؟ دیدیم کسوت رسول الله هم نمی تواند مانع گناه شود، دیدیم رنگ باختن جناح های خیالی را، دیدیم مار فتنه را که اگر در سوراخی فرو می رود باز از سوراخی دیگر سر بر خواهد آورد، دیدیم که چگونه غصه آب و نان و کام به انکار می انجامد، دیدیم حماسه 9 دی را، دیدیم فرو ریختن کاخ ستمگران را، دیدیم تحقق وعده های الهی را، دیدیم ثمره مقاومت را، دیدیم آزادی لبنان را، دیدیم خواری صهیونیسم را.

در همه این سال ها دیدیم که هر فتنه ای هست از این است که از مقتدایمان پیروی نکردیم، گاهی تند رفتیم و گاهی کند، که ای کاش سرعت حرکتمان را با جلو دار میزان کرده بودیم.

ما رشد و بلوغ انقلاب اسلامی مان را دیدیم، با انقلاب به دنیا آمدیم، با انقلاب به بلوغ رسیدیم، با انقلاب گردنه ها را پشت سر گذاشتیم، فتنه ها را دیدیم، جاماندگان را گذاشتیم و گذشتیم، در کوران حوادث چون فولاد آبدیده شدیم، ما داغ های همه تاریخ را دیدیم، سوختیم اما مولایمان را تنها نگذاشتیم.

آری، ما نسل مقاومتیم.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پا نوشت: منتظر نظرات نسل ... هستم....

بعدتر نوشت: اگر ما نسل مقاومتیم، پدرانمان نسل ستم کش مجاهدند و نسل بعد از ما نسل ظهورند.ان شاءالله

دفاعیه: بعضی دوستان شاکی اند که مطالب خیلی طولانی می شود. برای نسل من که همه چیز برایمان به سرعت شما نگذشته و مانند قالی که رج به رج و سانت به سانت بالا رفته به آهستگی بوده و حوصله مان ته نکشیده طولانی نیست.

در ضمن خاصیت کار من است و عادتی که اول زیر بنا می گذاریم و مقدمه می چینیم تا روی آن پایه ها مطلب را بیان کنیم، ببخشید اگر مثل دانش آموز ابتدایی برایتان نوشته ام.

اما نسل شما که تا دهان باز کرده همه چیز برایش فراهم بوده و به پیامک عادت دارد و ساندویچ خور شده، البته مطلب طولانی است.

دو راه دارد، من مطلب را لقمه کنم و شما هم یک مقدار حوصله تان را زیاد.

نظرات 3 + ارسال نظر
Sahar پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ق.ظ http://bmstore.ir

عالی بود
مرسی

محمد بیات یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ

زحمت شد

سیاهوش یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ

عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد