هرچه از شهدا خواستم به من داده اند


وبلاگ " امیدانه ولایت " نوشت :

رضا در داخل کفش های خود سنگ میگذاشت تا قدش بلندتر نشان داد و برای رفتن به جبهه کسی مانع او نشود

هرچه از شهدا خواستم به من داده اند

 


فکر میکردم که در رفسنجان خانواده های شهید تنها دارای یک یا دو شهید باشند، اما با کمی جستجو با خانواده شهیدان کدخدائی آشنا شدم که دارای سه شهید و یک جانباز بودند، برآن شدم تا مصاحبه ای با محمد کدخدائی و فاطمه حسنی، پدر و مادر گرانقدر این شهدا داشته باشم.





 

در ابتدای ورودمان مادر شهدا، به گرمی از ما استقبال کرد.

از همان ابتدای صحبتمان اشک حلقه زده در چشمان مادر نشان میداد که یادآوری خاطرات پسرانش او را آزرده خاطر میکند.

مادر شهید کدخدائی


شهید علی کدخدائی ، فرزند دوم و اولین شهید خانواده

 علی در دوران قبل از انقلاب با گروه های انقلابی کار میکرد و به گفته مادرش تمام اعلامیه ای شهر را او از تهران می آورده است و او به پسرش در مخفی کردن اعلامیه ها کمک میکرده است.

شهید علی کدخدائی

مادر شهید از رازی در دلش سخن گفت که همچنان سربه مهر مانده است، از کسانی که فرزندش را را به ساواک معرفی کرده بودند، به من هم نگفت که چه کسانی بوده اند اما گفت که از آنها نمیگذرد و به خدا واگذارشان کرده است.

مادر علی میگوید: همیشه مرا به حضرت فاطمه(س) قسم میداد و از من می خواست تا برای اینکه پیش حضرت فاطمه آبرو داشته باشم ، مانع کارهای او نشوم.

چندین بار توسط ساواک کرمان دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفته و مادرش با گریه از شکنجه های پسرش صحبت میکند.

پس از پیروزی انقلاب، علی بر خلاف اصرار پدر برای شغل معلمی، بنا به علاقه خود وارد سپاه پاسداران شد و در این ارگان مشغول به انجام وظیفه گردید.

شهید علی کدخدائی

مادر شهید در ادمه میگوید: آخرین دفعه ای که میخواست به جبهه برود دو برادرش در جبهه بودند و من به این دلیل به او اصرار کردم که نرود و او در پاسخ من گفت: اگر من نروم و در روز قیامت حضرت زهرا(س) گلایه کرد تو جوابش را میدهی؟ با شنیدن این حرف تسلیم شدم و گفتم اگر اسلام با خون تو پیروز است برو.

قرار شد ۲۲ روز بعد برای عید غدیر به خانه برگردد که درست در همین روز مورخ ۶۰/۷/۲۴ در سن ۲۵ سالگی به شهادت  میرسد.

مادر شهید در پاسخ سؤال ما که خبر شهادت را چه کسی به شما داد گفت: کسی جرات نکرد که این خبر به من بدهدمن زمانیکه جنازه شهید پشت درب خانه مان رسید متوجه موضوع شدم .

مادر با گریه حرفش را نا تمام گذاشت…


شهید رضا کدخدائی،  دومین شهید خانواده که ۱۵ سال بیشتر نداشت

شهید رضا کدخدائی

به گفته مادر، رضا در داخل کفش های خود سنگ میگذاشت تا قدش بلندتر نشان داد و برای رفتن به جبهه کسی مانع او نشود.

پدرشهید ادامه میدهد:رضا دو کلاس در جبهه خواند و برای امتحانات به شهرستان برمیگشت.

شهید رضا کدخدائی

مادر دلیل درس خواندن رضا در جبهه را اینگونه بیان میکند: همیشه به من می گفت شما به خاطر درس مانع رفتن من می شوید من در جبهه درس  می خوانم تا شما مرا از رفتن منع نکنید.

رضا کدخدائی در عملیات بدر سال ۱۳۶۳ به مقام والای شهادت نائل میگردد.

شهید حسین کدخدائی،  سومین شهید خانواده که متاهل و دارای دو فرزند بوده است

چندین بار مجروح و یک بار شیمیایی شده بود که فرزند بیمار حسین نتیجه بدن شیمیایی اوست.

شهید حسین کدخدائی

حسین هشت سال پس از پایان جنگ مفقود الاثر بوده است که به گفته مادر تنها چند تکه استخوان برایشان برگرداندند.

شهید حسین کدخدائی


هرچه از شهدا خواستم به من داده اند، من شرمنده شهداهستم

مادر سه شهید گفت:از خداوند ممنونم که پسرانم به این را ه رفته اند، من در مقابل از دست دادن فرزندانم از خداوند عاقبت به خیری برای بقیه فرزندانم  را میخواهم،  من فرزندانم را در راه خدا دادم و از هیچکس  انتظار کاری را ندارم.

وی ادامه داد:هرچه از شهدا خواستم به من داده اند،( با چشمان پر از اشک) من شرمنده شهداهستم.

در پایان محمد کدخدائی از فرزند جانبازش عباس کدخدائی، یاد میکند که شیمیایی است و این روزها حال خوبی ندارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد