نه جامه ای، نه پلاکی، نه عطر خاطره ای
نه ره به ســــوی تــــو دارد، نگاه پنجره ای
نه واژه ای، نه کلامــــی، نه بانـــگ آوازی
نه بغض می شکند در تــو تــار حنجره ای
سکوت، غرق سکوتی شهیـــــد گمنامم!
نــدارد آن دل پـر خـــون ســـر مناظره ای
تو کیستی گل پـر پـر که در عبور از خاک؟
میان حلقــه ی فــوج مــلک محــاصره ای
نمی شناسمت امـا چه می درخشی تـو
که آفتابــی و مــن اشتیـــاق شاپـــره ای
تــو آن قدر به خـــــدای امیــــــد نزدیکـی
که دست سبـز گشایش برای هر گره ای
دریغ و درد که آغــوش شهـــر کوچک بود
برای چون تو بزرگـــی، شهاب گستره ای