بسم الله الرحمن الرحیم
آقا اجازه ؟ شعر من هست آب بابا
یادش بخیر... من ، کودکی و تاب ، بابا...
آقا اجازه ؟ درد دلهایم زیاد است
مادر نشسته گوشه ای بیتاب ، بابا
بر روی تختش ، خس خس سینه و دردی...
من هم صدایش میزنم... با... ، باب... ، بابا...
آقا اجازه ؟ درسها را خوب حفظم
درسی که یادم هست از خوناب ، بابا
آقا اجازه ؟ ((ش)) شبیه شیمیایی...
راهی این جنت شد از این باب ، بابا
آقا اجازه ؟ ((د)) شبیه یک دلاور
چیزی که مانده از تنش یک قاب ، بابا...
جانباز تمثال وفاداریست آقا
بهر شهادت می شود بی خواب . بابا...
زخم تنش در آسمان چون آفتاب است
شب ها همیشه می شود مهتاب . بابا...
زخمی ترین شعرم فدای تار مویش
با هر دمش دریا شود گرداب . بابا...
آقا اجازه دست هایم درد دارد
از این جریمه های سخت آب بابا...
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل های جهان را گفته
شعر را میفهمد
مادرم قافیهی لبخند است
وزنِ احساس...
ردیفِ بودن
مادرم مثنوی معنوی است
حافظ و سعدی و خیام و نظامی ...
اصلاً
مادرم شعرترین منزوی است...
من رباعی هستم
خواهرانم غزلاند
پدرم شعر سپید
خانهی ما شب شعر
صبح، بیدل داریم
با کمی نان و پنیر
ظهر، سهراب و عطر ریحان
شب، رهی یا قیصر
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزلهای جهان را گفته
دفتر شعرش: آب
ناشرش: آیینه
و محل توزیع: خانهی کوچک ما ...
شعر از رضا احسان پور
تنظیم : حسینی
چفیه یعنی:
چفیه یعنــــــی غنچه ها پر پر شـــــدند جـــــــمله ی پروانه ها بی سر شدند
گوشه ای، نابی، گلی در خون نشست
سینه ای با تر کشی از غم، شکست
شعله ها، فــــــریاد ها در هم شـــــدند
گــــــــرگ ها، زنجیره ای از غم شدند
گوشــــــــه ای بال و پری آتــــش گرفت
سنــــــگری بر بستری آتـــــش گرفت
در نگاهــــــی ترکش و تیری نشســــت
گرد نقش غنچه ای غـــم حلقه بست
دست ها فــــــــــــواره شد تا عرش حق
قلب ها پر زد به ســــــــر فصل شفق
قامت زهـــــــــــرایی دریای عشــــــــق
مــــوج زد در کوچه بــــــــــازار دمشق
بار دیگر فـــــــــاطمه تکبیـر گــــــــــــفت
حیــــــــــــدری در خیبری دیگر شکفت
قیصر امین پور
آن زنده دل همیشه بیدار حسین (ع)
احیاگر عشق و روح و ایثار حسین (ع)
هر سوی که کاروان دل میآید
بینی که بود قافله سالار حسین (ع)
وبلاگ " شعرهای من" نوشت :
مرا مست می از جام بلا کن
فدای اصغرش در کربلا کن
مرا کن لایق دیدار مهدی(عج)
از آن پس از تن خاکی رها کن
به دام گلزخی این دل فتاده
بکن لبریز تر امشب تو باده
...................... ......
زمین کربلا شد پر جنازه
چو از مولا گرفت سقا اجازه
به میدان آمده مانند حیدر
دوصد لشکر نشد با او برابر
وبلاگ طریقت مهر نوشت :
إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةٌ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً
این اشک ها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن
یک عمر در هوای شما آتشم زدند
گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور
گفتند بوریای شما آتشم زدند
دیروز عصر تعزیهخوانهای شهر ما
همراه خیمههای شما آتشم زدند
امروز نیز، نیر و عمان و محتشم
با شعر در رثای شما، آتشم زدند
وبلاگ " تسنیم " نوشت :
صاحب الزمان
درمجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیباییو سراینده عشق
آفرینندة ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد به گمانم
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمانترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز هم همراه شما مدرسه ای میسازیم
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با عشق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایت بکند و به جز از ایمانش
هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درسهایی بدهند که به جای مغز، دلها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشاء
هر کسی حرف دلش را بزند
تا کسی بعد از این باز همواره نگوید : هرگزو به آسانی همرنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :عدل، ایمان ، قانون، اخلاق
امتحانی بشود
کو بسنجد مارا
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز هم همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
رحمت حق میتراود از خراسان شما / این من و این جان سرگردان به قربان شما !