
از درد به فریاد برس اکسیژن!
خسته ست از این کنج قفس،اکسیژن!
سهمیه ی جنگ و جبهه ی او این است:
سرفه،سرفه،نفس،نفس...اکسیژن!
باوفا از همان کودکی بارها شنیده بود که صندلی وفا ندارد.
بیست و دو سالش نمیشد که یک صندلی قسمت او شد. او، حالا دقیقا بیست و هفت سال است که با آن صندلی اخت شده است.
گویا این بار آن قانون همیشگی میخواهد نقض شود و این صندلی چرخدار تا روز شهادتش با او بماند...
بسم الله الرحمن الرحیم
آقا اجازه ؟ شعر من هست آب بابا
یادش بخیر... من ، کودکی و تاب ، بابا...
آقا اجازه ؟ درد دلهایم زیاد است
مادر نشسته گوشه ای بیتاب ، بابا
بر روی تختش ، خس خس سینه و دردی...
من هم صدایش میزنم... با... ، باب... ، بابا...
آقا اجازه ؟ درسها را خوب حفظم
درسی که یادم هست از خوناب ، بابا
آقا اجازه ؟ ((ش)) شبیه شیمیایی...
راهی این جنت شد از این باب ، بابا
آقا اجازه ؟ ((د)) شبیه یک دلاور
چیزی که مانده از تنش یک قاب ، بابا...
جانباز تمثال وفاداریست آقا
بهر شهادت می شود بی خواب . بابا...
زخم تنش در آسمان چون آفتاب است
شب ها همیشه می شود مهتاب . بابا...
زخمی ترین شعرم فدای تار مویش
با هر دمش دریا شود گرداب . بابا...
آقا اجازه دست هایم درد دارد
از این جریمه های سخت آب بابا...