حامی-27 اردیبهشت پنجمین سالگرد ارتحال عالم ربانی و استاد عرفان، آیت الله العظمی محمد تقی بهجت(ره) است.
گوشه ای از زندگی نامه پر برکت ایشان برای درس آموزی از آن بزرگوار در ادامه می آید:
از کودکی همنشین وارستگان بود، نه همبازی کودکان. ده دوازده ساله بود که در نماز عارف شهر حالات عجیبی مشاهده میکرد. در دوران تحصیلاتش چنان با استعداد پیش رفت که بزرگان و اساتید به پدرش پیشنهاد کردند او را برای ادامه تحصیل به کربلا بفرستد.
گوشه ای از زندگی نامه پر برکت ایشان برای درس آموزی از آن بزرگوار در ادامه می آید:
کمتر
از چهارده سال داشت که راهی کربلا شد، اما این را بهخوبی فهمیده بود
که چرا به آنجا میرود. پیش از ورود به حوزه کربلا، در زادگاهش، فومن،
مقداری از دروس سطح را خوانده بود. پس از ورود به کربلا نیز با جدیت
بیشتری به تحصیلات خود ادامه داد. چنان در کلاسهای درس استعدادش را
نمایان کرد که حتی اساتید خود را به شگفت واداشت. استاد ادبیاتش، شیخ
ابوالقاسم خویی، دربارهاش گفته بود: «مرحبا به شاگرد بهتر از استاد». این
آخرین باری نبود که یکی از اساتیدش او را تمجید میکرد، بعدها نیز پس
از اینکه مشکل درسی آیتالله سید علی قاضی رحمهالله را حل کرده بود،
آیتالله قاضی گفته بود: «اشهد انک فاضل» و او را «فاضل گیلانی»
میخواند. |
تنها دردرسش ممتاز نبود، از همان ابتدا در عالم دیگری سیر میکرد، حتی پیش از بلوغ حالات مرحوم نایینی را در نمازش، که برای کسی مکشوف نبود، درک میکرد.
با هر دو بال
دو بال علم و عمل را با هم برای سیروسلوکش باز کرده بود؛ از همان آغاز میدانست که علم بیعمل و عمل بیعلم کجراهه است. در راه علم هرچه میخواند بادقت و عمیق میخواند، وقتی سطح را تمام کرد، صاحبنظر بود. در طهارت روحش نیز به شهادت مرحوم قوچانیرحمهالله، وصی اخلاقی آیتالله قاضی رحمهالله، در طول عمر هیچگاه به راه خطا نرفت؛ میگفت: «او اصلاً معصیت نکرده؛ چراکه پیش از بلوغ در سیروسلوک بوده است».
پس از چهار سال اقامت در کربلا، در سال ١٣١٢ش. به نجف اشرف مشرف میشود و در جوار بارگاه ملکوتی امیر مؤمنانعلیهالسلام جان خود را به دست اساتید آن دیار میسپارد تا از چشمه جوشان آنان سیراب گردد؛ اساتیدی که در زمان خود مجهولالقدر بودند، ولی هر یک چون ستارهای درخشان در آسمان علوم اهلبیتعلیهمالسلام میدرخشیدند؛ شیخ مرتضی طالقانی پارسای عارف و بیادعا، میرزای نائینی فقیه نواندیش، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی اصولی ژرفنگر، شیخ محمدکاظم شیرازی فقیه مدقق، آقا ضیاء عراقی، سیدابوالحسن اصفهانی و.... علاوه بر فقه و اصول، برای یادگیری علوم عقلی و فلسفه در نزد سید حسین بادکوبهای زانو زد. بهرهاش از اساتید و بزرگان حوزه نجف اشرف به کسب علم و دانش محصور نشد، بلکه از منش و کردار آنان نیز درس گرفت و در نهایت، واپسین پلههای سلوک عرفانی و شهود الهیاش را به همراهی عارف بیبدیل، آیتالله سید علی قاضی طباطبایی، بالا رفت. از میان اساتید خود بیش از همه تحت تأثیر عمیق شیخ محمدحسین غروی اصفهانی و آیتالله قاضی طباطبایی بود.
دوازده سال در نجف با تلاش علمی و جهاد عملی، فراز و نشیبهای راه را طی کرد. اشتغال شدید شبانهروزی به تحصیل و تهذیب، توان جسمیاش را میکاست. گاهی برای تغییر آبوهوا و رفع کسالت به کاظمین و سامرا و کربلا میرفت، اما سرانجام برای بهبود کسالتهای ناشی از ریاضتها، پس از گذشت بیستونه سال از زادروزش (١٢٩5ش.) به زادگاهش بازگشت.
پس از چند ماه حضور و اقامت در فومن و پس از ازدواج، بار دیگر آهنگ نجف کرد، اما تصمیم داشت پیش از آن چندی در قم ساکن شود و با حوزه علمیه آنجا بیشتر آشنا گردد. در مدت کوتاهی که در قم ساکن بود، خبر رحلت اساتیدش یکی پس از دیگری به گوشش میرسید و عزمش را سست میکرد. او بر آن شد تا رحل اقامت در قم افکند و سیر خود را در جوار بارگاه کریمه اهلبیتسلاماللهعلیها ادامه دهد. این شد که کولهبار علم و معرفتش را در قم گستراند. او که در آن زمان مجتهدی مسلم بود، برای احترام به استادان برجسته حوزه، در حلقه درس خارج آیتالله حجت کوهکمرهای و آیتالله بروجردی وارد شد. دیری نپایید که بهسبب اشکالات دقیقی که در کلاس آیتالله بروجردی مطرح میکرد، انگشتنما شد، اما عنان نفس در دستش بود؛ ازاینرو لب از نقد و اشکال علمی بست تا به چشم نیاید. یک سال پس از ورودش به قم، به تدریس خارج فقه و اصول همت گماشت و تدریس را بیش از شصت سال و تا آخرین روزهای زندگی پربرکتش ادامه داد. درخواست دروس دیگر حتی دروس سطح و فلسفه را نیز رد نمیکرد. میفرمود: «از خدا خواستهام که درس را تا پایان عمر ادامه دهم و ترک نکنم».
شاگردان و نزدیکانش کرامت او را نه در شفای مریض و ذهنخوانی و طیالارض و موت اختیاری، که با وجود همه اینها، در سخنان حکیمانه و رفتار روزمرهاش میدانستند؛ بهراستی مصداق کاملی از «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم» بود؛ نمازش، تشرف روزانهاش به حرم حضرت معصومهسلاماللهعلیها، نماز جعفر و زیارت جامعه و عاشورای همراه صد لعن و سلام هر روزهاش، حسن معاشرت و ذکر دائمش، روزههای مستحبی و عبادت دوازده ساعته روزانهاش، شبزندهداریهایش، مجلسهای روضه هفتگیاش، سادهزیستی و دنیاگریزیاش و همه رفتارها و سکناتش. بسیار کمگو و گزیدهگو بود، ولی آنچه میگفت، حکمتی بود که از دل نورانیش به زبانش جاری میشد.
همیشه از پذیرش مرجعیت سر بازمیزد، تا اینکه پس از ارتحال آیات عظام سید محمدرضا گلپایگانی و شیخ محمدعلی اراکی با درخواستهای مصرانه و مکرر گروه بسیاری از عالمان و مؤمنان، مواجه شد و اجازه داد رسالهاش بدون نام و برای استفاده شاگردانش چاپ شود. تا چاپ هفتم نیز رساله بدون عنوان چاپ میشد، تا اینکه پس از اصرار و پافشاریهای فراوان، اسمش در کنار عنوان «العبد» به چاپ رسید. دوست داشت همیشه گمنام بماند و نامش بر سر زبانها نچرخد، تا جایی که برای رفتوآمد و زیارت، راههای خلوت را انتخاب میکرد. حتی وقتی راضی شد به سفر حج برود، شرط کرد که کسی خبردار نشود، ولی باز هم نشد.
بسیار مهربان و شفیق بود، حتی هوای حیوانات خانگی را هم داشت. وقتی به او التماس دعا میگفتند، میگفت: «ما مسلمانان چین را هم دعا میکنیم». همین رفتارها بود که آشنا و ناآشنا را به خود جلب میکرد. نمازش پناهی بود برای جانهای خسته.
اردیبهشت سال ١٣٨٨ش. حالش طور دیگری بود؛ گاه و بیگاه از مرگ میگفت. روزی رو به همسرش گفت: «فلان شخص در فومن! یادش به خیر! او را که به یاد داری؟ همیشه میخواند: یاران و برادران مرا یاد کنید / رفتم سفری که آمدن نیست مرا». غروب یکشنبه بیستوهفتم اردیبهشت بود که مقصودش از خواندن آن شعر معلوم شد. وقتی خبر ارتحالش پیچید، شهر قم، سراسر بهت و حیرت و ناله شد. سیل مشتاقان و شیفتگانش بهسوی قم سرازیر و پیکر پاکش بر امواج متلاطم دوستدارانش به حرکت در آمد. و سرانجام پیکر خاکی آن پیر افلاکی، در حریم ملکوتی کریمه اهلبیتسلاماللهعلیها آرام گرفت و جان شیفتهاش به وصال و جوار حق شتافت.
همیشه میگفت: «بزرگان علم و معرفت و شهود، پس از مرگ دستشان بازتر است»؛ هنوز و برای همیشه عاشقان و مشتاقانش برای تبرک و خواستن حاجت، به زیارت آرامگاه روحفزایش میروند و چشم را به دیدن نقش سنگ مزارش روشنی میبخشند؛ «العبد محمدتقی بهجت».
خاطرات حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت
اواخر سال 62 یا 63 بود. روزی از درس فلسفه به منزل آقا آمدم و دیدم یکی از علما داخل حیاط است؛ علامه محمدتقی جعفری رحمهالله بود. سلام کردم. برگشت و جواب سلام داد. گفت: «ظاهراً پسر ایشان هستی. با شما کاری دارم». پس از گفتوگویی مختصر، پرسید: «مشغول چه کاری هستی؟». عرض کردم: «درس میخوانم». گفت: «تمام کارهایت را رها کن و بیا خدمت این پیر را بکن. تو عقلت نمیرسد که این چه کسی است. نه میتوانی بشناسی و نه میگذارد که بشناسی. من ایشان را خوب میشناسم. از نجف میشناختم. او به فکر دنیای خودش نیست، چه رسد به اینکه به فکر دنیای تو باشد؛ بنابراین قهراً تو هم میروی دنبال راهی و کاری. تمام کارهایت را رها کن و در خدمت ایشان باش. هر چه گفت یادداشت کن. نوار بگیر و صحبتهایش را ضبط کن. حتی اگر چرند هم گفت، تو یادداشت کن. امانتدار نسل بعدی باش. من قم را دیدهام، تهران را دیدهام، مشهد را دیدهام، نجف را دیدهام، شیعه و سنی را دیدهام؛ همین یکی باقی مانده. وقتی او را از تو بگیرند، خواهی فهمید. کاری نکن که بعداً پشیمان شوی».
یک
سال آخر عمر، خواب ایشان بسیار کم شده بود و تقریباً خواب نداشت. حس مىکرد که این زندگى مىرود و ایشان باید آن را بگیرد. دائماً فکر مىکرد و اگر از تفکر خسته مىشد، ذکر مىگفت و حتى موقع قدمزدن، مطالعات و یافتههای علمى خود را جمعبندى مىکرد و نظرات خودش را هم در آنها مىگنجاند.
دو
حداقل سالی سه ماه روزه میگرفت. این اواخر، ما جلویش را گرفته بودیم و میگفتیم: «حاج آقا، اصلاً روزه بر شما واجب نیست؛ شما نمیتوانید». میخواستیم با مانع شدن از روزه ماه رمضان، مانع روزههای مستحبی شویم. سال آخر گفت: «کاری به کار من نداشته باشید. میخواهم یک روز در میان بگیرم». ماه رجب و شعبان را یک روز در میان روزه گرفت و ماه رمضان را کامل.
سه
نمازهای ایشان عجیب بود. در نماز پیراهنش از عرق خیس میشد؛ حتی در فصل زمستان هم عرق میکرد. خدا بیامرزد حمامی زیر گذرخان را؛ پنکه پایهداری آورده بود که به سمت ایشان بگذاریم که اینقدر عرق نکند. وقتی ایشان نماز میخواند، گویا داشت جان میداد. نماز ایشان از همان دوران جوانی مورد توجه بود. نقل شده است که وقتی به همراه علما و طلاب با پای پیاده از نجف به کربلا میرفتند، بزرگان علما به ایشان اقتدا میکردند. حتی بنده شنیدهام که مرحوم قاضی نیز به ایشان اقتدا کردهاند. در جلسهای در خدمت آقا حاضر بودم که آقازاده یکی از علما آمد و گفت: «آقایان، من شهادت میدهم زمانی ایشان مشغول نماز بود، آقای قاضی رسید و به ایشان اقتدا کرد». آقا سرش را زیر انداخت. البته ایشان اقرار نمیکرد و فقط در همین حد میفرمود که «بله، ایشان فرموده بود که وقتی من دیر میکنم کسی را جلو بیندازید که مشغول نماز باشد. ما هم در هر وقت یکی را جلو میانداختیم و اقتدا میکردیم».
چهار
از آنجا که ایشان در نماز خضوع و خشوع عجیبی داشت، پس از اینکه امامت مسجد فاطمیه را پذیرفت، نماز ایشان مورد توجه بسیاری از علما و بزرگان قرار گرفت. خیلى از بزرگان مانند شهید مطهری، شهید قدوسى، آیتاللّه مظاهری و آیتاللّه اخوان مرعشى وقتى شنیدند که نماز این مسجد را ایشان مىخواند، برای نماز به این مسجد مىآمدند. برخی تعجب میکردند که اینهایی که پشت سر دیگران نماز نمیخواندند، چگونه به این آقا اقتدا میکنند.
حتی پیش از آنکه نمازها را در مسجد فاطمیه اقامه کند هم نمازش مورد توجه برخی از آقایان قرار گرفته بود. گاهى که هوا مناسب بود مىرفت و در بیابان نماز مىخواند و بعضىها هم همراه ایشان مىرفتند. آن زمان خیابان دورشهر بیابان بود. در آنجا نماز مىخواندند. آقایان قدوسى و مصباح، آقا مجتبى تهرانى، آقاى پهلوانى و... همراه ایشان به بیابان مىرفتند و در آنجا با ایشان نماز مىخواندند.
پنج
مرحوم ابوی درباره نماز مرحوم آیتالله نایینی چنین نقل میکرد: «اولین باری که در کربلا برای زیارت مشرف شدم، دیدم در رواقی کوچک، آقایی مشغول نماز جماعت است که حالات عجیبی دارد. تصمیم گرفتم فردا برای نماز به آنجا بروم و نماز صبح را به ایشان اقتدا نمایم. فردای آن روز، وقتی برای شرکت در نماز به حرم مشرف شدم، دیدم رواقی که ایشان در آنجا نماز میخواند، بسیار کوچک است؛ بهطوریکه تقریباً بیش از سی نفر نمیتوانستند داخل آن رواق اقتدا کنند. آن زمان کمتر از چهارده سال داشتم و با خودم فکر کردم که من کوچک هستم واگر داخل رواق بایستم، ممکن است مرا بیرون کنند. در این فکر بودم که دیدم آخر صف اول چهارپایهای قرار دارد که با آن، شمعها را اصلاح و روشن و خاموش میکردند. تصمیم گرفتم کنار چهارپایه بایستم که اگر خواستند مرا بیرون کنند، داخل چهارپایه بایستم و نماز بخوانم. همانجا نزدیک امام جماعت ایستادم و امام جماعت آمد و نماز را شروع کرد. چون روز جمعه بود، شروع کرد به قرائت سوره جمعه. خدا میداند چه احوالاتی و مقاماتی را سیر کرد، نگفتنی. این همه، غیر از خضوع و خشوع عجیبی بود که داشت. من پیش از آن، چنین نمازی را ندیده بودم. به اندازه انگشتهای یک دست. بله، یک نفر در شهر خودمان بود و بعدها هم کمتر دیدیم».
شش
مرحوم آیتالله بهجت امامان معصوم علیهالسلام را واسطه فیض میدانست و از راه آنان حرکت میکرد و میفرمود: «اگر انسان با اینها راست باشد و راست حرکت کند و معتقد هم باشد، جواب میگیرد».
هفت
ایشان بهشدت به این امر معتقد بود که اینها اشراف کاملی بر ما دارند. همه نوری واحد هستند و از حال ما غافل نیستند. اصلاً راه رسیدن به معارف الهی، شناخت اینهاست. میفرمود: «من دیده بودم که معرفت ائمه وقتی بالا برود، به معرفت خدا میرسد؛ چون اینها بابند؛ نَزِّلونا عن الرّبوبیّة و قولوا فینا ما شئتم؛ ما را از خدایی پایین بیاورید و هر چه میخواهید درباره ما بگویید».
هشت
پدرم میفرمود: «اهلبیت علیهالسلام آنقدر مقامات و کمالات دارند که تمام عالم هیچ نسبتی با آنها ندارد و اصلاً عالم در مقابل آنها ارزشی ندارد. خدا میداند چه عظمتی دارند و در عالم چه خبر است. حیف است که در عالم یک نفر آدم عادی از آنها عزیزتر زندگی کند».
نه
ایشان براى توسل به اهلبیت علیهالسلام به همین توسلات مأثور توصیه مىکردند و مىگفتند: «بهترین توسلات، همین توسلات مأثوره است، ولى باید قلب همراه زبان باشد». خود ایشان هم در عمل به این گفتار پیشقدم بود و به بسیاری از ادعیه و توسلات مأثور التزام داشت. در حرمهاى ائمه علیهمالسلام بیشتر زیارت امینالله و زیارت جامعه کبیره را مىخواند. در همین حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها نیز زیارت جامعه را قرائت میکرد و معقتد بود که در اینجا باید به نیت زیارت تمام ائمه، این زیارت را بخوانیم.
ده
آقا همیشه میگفت: «خدا میداندکه این توسلات برای انسان چه میکند. این توسل برای انسان یک ارتباط است. مثال شخصی که توسل پیدا میکند، مثال لامپی است که به جریان الکتریسیته متصل میشود و نور میدهد. انسان وقتی به آنها متصل شود، انگار به خدا متصل شده است. این توسلات انسان را خدایی میکند».
یازده
ایشان در ضمن وعدههای غذا با اهل خانه مینشست و صحبت میکرد و حرفهایشان را هم گوش میداد. حرفهای بیربط را هم گوش میداد. حتی حرفهای تکراری را هم گوش میداد. خیلی کم پیش میآمد که سخنی مورد بیاعتنایی ایشان قرار گیرد؛ مثلاً اگر مطلب خیلی بیربط بود، میگفت: «اوه! حالا ما اینقدر وقت صرف کردیم، فکر کردیم چه مطلبی است! آخرش هیچ؟!».اگر کسی در منزل مریض میشد، آنقدر احوالش را میپرسید که ما عاصی میشدیم.
دوازده
مراقب بود که بچهها معصیت انجام ندهند. اگر کسى از دست بچههایش ناراحت مىشد، هرگز فراموش نمیکرد؛ حتى تا بیست سال بعد. یکبار به من فرمود: «غذایى درست کن و به در خانه فلانى ببر». گفتم: «مىگویم ببرند». فرمود: «نه، خودت ببر». من غذا را بردم و دو روز بعد، آن شخص از دنیا رفت. آن شخص چندین سال پیش از این از من ناراحت شده بود و من یادم رفته بود و حالا که نزدیک مرگش بود، آقا اینگونه فرمود.
سیزده
ایشان به کارهای نوهها هم توجه داشت. توصیههای زیادی به آنها داشت و به ما هم راجعبه آنها سفارش میکرد. هر روز به فرزند من توصیه میکرد: «وقتی که میخواهی به مدرسه بروی چهار قل و آیتالکرسی بخوان و برو». خود ایشان هم دعای «اللهُمَّ اجعَلهُ فِی دِرعِکَ الحَصِینَةِ الَّتِی تَجعَلُ فِیها مَن تُرِید» را برایش میخواند. همچنین مقید بود که شبها پیش از خواب برای همهشان دعا بخواند. اگر مریض بودند و تب داشتند، چند مرتبه احوالشان را میپرسید و به آنها سر میزد. با آن همه کار و عبادت به این کارهای کوچک هم میرسید. این کارها برایش کوچک نبود؛ از یادش نمیرفت؛ حتی ممکن بود ما فراموش کنیم، ولی ایشان سر وقت پیگیری میکرد.
چهارده
امر و نهی کردن و تحکّمش فقط در حلال و حرام بود. از آن زمان که من بالغ شدم و به سن پانزده سالگی رسیدم، یکبار هم دستور نداد که نانی بخر یا چیزی تهیه کن. گاهی با عبارات لطیفی به ما میفهماند که باید کاری بکنیم؛ مثلاً میفرمود: «اگر نانی باشد، شاید اینجا صرف بشود». یا میفرمود: «مادرت مایل است که فلان چیز در خانه باشد».
پانزده
آقا معتقد بود که در روابط خانوادگی، جواب دادن یا رو کم کردن باید بهصورت کلی کنار گذاشته بشود و این کار هیچ ثمرهای ندارد. برخورد کردن اقتضای طبیعت حیوانی است. اگر آن یک شاخ زد، این هم دو تا شاخ بزند و اگر هم دو تا نزند، بالأخره یکی را که باید بزند! این طبیعت حیوانی است. انسان باید این حرفها و نزاعها را جدی نگیرد و به خدا واگذار کند یا اینکه به دفتر شرع مراجعه کند و ببیند الآن وظیفهاش چیست. اگر کسی خودش به این روش رفتار کند، طرف مقابل هم رفتار خواهد کرد و قضیه حل میشود.
ایمان حقیقتی دارای اثر است و مؤمن صاحب این آثار. اینجاست که مدعی و صادق از هم جدا میشوند. آنان که با حضرت آیتاللهالعظمی بهجت قدسسره برخوردی هرچند کوتاه داشتند، صفات مؤمنانه را بهروشنی در ایشان میدیدند. وجودش همه خیر بود؛ تفاوتی نداشت که مخاطبش چه عنوانی داشته باشد؛ از مردم عادی باشد یا صاحب منصب، عالم باشد یا بیسواد، آشنا باشد یا غربیه، هموطن باشد یا بیگانه. گویا مصداق همان عبارتی بود که امیرالمؤمنین به همام فرمود: «کَهف المسلمین». اینگونه بود که هر کس دقایقی را با او سپری کرده بود، نقشی از خیر کثیر او را در خاطر داشت. آنچه در پی میآید بیانی از یادگارهای پربرکت ایشان است که در سینه این افراد نقش بسته است.
گوش میکنی؟
آشنایی ما با ایشان، از نماز جماعت آغاز شد. اولین باری که نماز جماعت آقا شرکت کردیم، واقعاً آن نماز اثر عجیبی روی ما گذاشت. فکر میکنم نماز شب جمعه هم بود؛ آن حالت عجیب آقا در نماز، مخصوصاً هنگام خواندن سوره جمعه و سوره اعلی، واقعاً همه مأمومین با صدای بلند گریه میکردند. واقعاً عجیب بود. من واقعاً شیفته آقا شدم؛ بهطوری که اصلاً دیگر شب و روز نداشتم. دو سه ساعت پیش از نماز به مسجد میآمدیم که آقا را زودتر ببینیم.
دنبال این بودم که راهی پیدا کنم برای اینکه به آقا نزدیک شوم. به ذهنم رسید که نامهای به ایشان بنویسم. نامهای نوشتم و از ایشان درخواست کردم که برای نماز شب و خودسازی نصیحتی کنند و راهحلی به ما نشان بدهند. وقتی جواب نامه را دادند، فرمودند: «اگر من مطلبی خدمتتان عرض کنم، شما گوش میکنی یا مثل بنده این گوشَت در و این گوشَت دروازه است؟». عرض کردم: «بله، اگر لطف کنید، گوش میکنیم». ایشان دستورالعملی به ما دادند و فرمودند: «کتاب معراجالسعاده مرحوم آقای نراقی را تهیه کنید و روزی در حدود یک صفحه مطالعه کنید و در غیر واجباتتان به آن فکر کنید تا کاملاً برایتان هضم شود».
هر کسی نمیتواند
برای درک مقامات علمی ایشان باید به کتابهایشان مراجعه کرد. دو کتابی که از ایشان چاپ شده، یکی اصولی است و یکی هم فقهی. فهم کتابهای ایشان نیاز به مطالعه زیاد دارد و نوعاً کسانی که آگاه به مسائل اصولی یا فقهی هستند، نمیتوانند با یک بار یا دو بار یا سه بار مطالعه کتابهای ایشان به مطالب واقف بشوند؛ مخصوصاً با توجه به این نکته که ایشان اشکالاتی که به کلام دیگران دارند را با کنایه و اشاره بیان میکنند و تا کسی واقف به همه مطالب فقها و اصولیون گذشته نباشد، نمیتواند واقف به مطالب ایشان بشود.
وقف حوزه علمیه شود
مرحوم آیتاللهالعظمی بهجتقدسسره معتقد بودند که بایستی مراکز حوزه علمیه گسترش پیدا کند و بر این امر اصرار داشتند. زمینی از پدر به ایشان به ارث رسیده بود. پیشنهاد شده بود که در آنجا کارهایی صورت بگیرد و تأسیساتی درست شود که درآمدی داشته باشد، اما آقا این زمین را که در بهترین نقطه شهر فومن بود و از نظر اقتصادی و ارزشی قیمت زیادی داشت، وقف کردند. هدایا و نذوراتی را هم که به ایشان داده میشد جمع کردند و یک حوزه علمیه آنجا ساختند و ظاهراً از وجوهات هم استفاده نکردند.
خیلی تحویلشان میگرفتند
ایشان مثل بعضیها نبودند که زود تحت تأثیر جو پیرامون خود قرار گیرند. عاقبت و نتیجه امور را ملاحظه میکردند. در سیاست بسیار انسان عقلمند و دقیقی بودند و هیچگونه سر سازش با دشمن نداشتند؛ با وهابیها، با انگلیس، با اسرائیل، با آمریکا. سیاستهای کلان دشمنان را با صراحت تبیین میکردند.
از جمله مواقعی که من دیدم ایشان خیلی نگران و ناراحت و منقلب بودند، شهادت سید عباس موسوی، دبیرکل حزبالله لبنان بود. حتی وقتی داشت از مسجد میرفت، خیلی ناراحت و بیتاب بود و مثل اینکه بخواهد برای کسی روضهای بخواند، دائم میگفت: «مگر چه کرده که کشتندش؟! چرا کشتندش؟!...».
من در نماز آقا با بچههای حزبالله لبنان رفیق شدم؛ مثلاً آقای شیخ اویسی، شیخ عباس مدنی. حالات بچههای حزبالله با دیگران متفاوت بود؛ اکثرشان اهل سجدههای طولانی بودند. شیعیان عربستان از قطیف و اَحساء میآمدند و آقا خیلی تحویلشان میگرفتند.
به هر حال مفید است
ایشان معتقد بود که رفتوآمد با مؤمنین در هر صورت مفید است. میگفتند: «اگر آنها از نظر ایمان از شما بالاتر باشند، شما از آنها استفاده میکنید و اگر هم شما بالاتر باشید، آنها از شما استفاده میکنند و اگر هم مساوی باشید، زیارت مؤمن است و زیارت مؤمن چقدر ثواب و آثار معنوی دارد». یا اینکه میفرمودند: «چقدر مشکلات در همین دیدار مؤمنین حل میشود».
قارداش، دور!
در روایات داریم که «المؤمن ینظر بنور الله»؛ لذا آنچه مردم عادی میبینند و بهسادگی از کنار آن میگذرند، مؤمن با دیده خدابین مینگرد و از آن عبرت میگیرد. مواردی از این دست از ایشان دیده و شنیده بودیم. خود ایشان خاطره جالبی نقل میکردند. در ایام تحصیلشان با علامه طباطبائی و اخوی ایشان، آقای الهی، از نجف به کوفه میروند تا اعمال آنجا را انجام دهند. آقای طباطبائی تازه ازدواج کرده بوده و همراه همسرش بوده است. در کوفه خانهای اجاره میکنند. آقای طباطبائی با همسرش در اتاق میخوابند و آقای الهی و آقا در ایوان. آقای طباطبائی با همان لسان ترکی به برادرش میگوید که شب برای تهجد بیدارش کند. آقا میگفتند: «سحر که بیدار شدیم، آقای الهی رفت دم در اتاق و گفت: قارداش، دور»؛ یعنی برادر بیدار شو، دیر شده. بعد فرمودند: «آیا کسی پیدا میشود که به ما بگوید: قارداش، دور، و کلامش مؤثر باشد و ما را بیدار کند؟».
اینکه خواندهایم نصیحت نبود؟!
شب جمعهای بود. پس از نماز کسی خدمت ایشان آمد و گفت: حاج آقا، ما را نصیحت کنید. با صدای بلند و حالت اعتراض فرمود: «اینکه خواندهایم نصیحت نبود؟!».
این در همیشه باز است
در یکی از روزهای زمستان که هوا بهشدت سرد بود و باد و برف هم میآمد، میخواستیم به حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها مشرف شویم. نزدیک صحن که شدیم، شخصی به من گفت که درهای حرم بسته است، فقط صحن باز است. من به آقا گفتم که نمیتوانیم وارد حرم شویم، در بسته است. فرمود: «درِ عبادت که بسته نیست». سپس آمد داخل صحن بزرگ و در یکی از ایوانها در همان سوز و باد و سرما نشست و کار خودش را ادامه داد. همان دو ساعت را در سرما نشست و مشغول عبادت شد.
همین را بگویند
طبق معمول حدود یک ساعت خدمت آقا میرفتم. ایشان از لطف و عنایتی که به من داشتند، کلید حیاط را به من داده بودند. وقتی که میرفتم، در حیاط را خودم باز میکردم، منتها وقتی که شروع میکردم به کلید انداختن، یا الله میگفتم؛ یک بار، دو بار، سه بار. روزی آمدم دیدم که کسی دم در ایستاده. نزدیک آمدم دیدم که آقا پیراهنی نازک پوشیده و عرقچینی هم روی سرش است و بدون عبا و عمامه دم در ایستاده و با آقایی صحبت میکند. سلام کردم. آن شخص از تنگدستیاش گفته بود و دعایی از آقا درخواست کرده بود. آقا فرمود: «برای اینکه انشاءالله مشکلتان حل شود، این دعا مختصر است، صبح و شب بخوانید. انشاءالله اثر دارد. اللّهم أغنِنِی بِحَلالِکَ عَن حَرامِکَ وَ بِفَضلِکَ عَمَّن سِوَاکَ. آن آقا گفت: «من این را بلد نیستم. یادم میرود. این را بنویسید به من بدهید». آقا به من فرمودند: «پس شما بنویسید و به ایشان بدهید». گفتم: «چشم؛ حالا عبارت وَ بِطاعَتِک عَن مَعصِیتِک را هم اضافه کنم؟». فرمود: «نه، همین را بگویند: اللّهم أغنِنِی بِحَلالِکَ عَن حَرامِکَ وَ بِفَضلِکَ عَمَّن سِوَاکَ. قبل و بعدش هم صلوات بفرستند».
این، امتیاز نیست
ایشان بدون اینکه من گزارشی خدمتشان عرض کنم، شروع به صحبت کردند. مطالبشان هنوز در ذهنم هست. کوتاه، ولی بسیار راهگشا بود. ایشان فرمودند: «مسئولیت شما در نیروی انتظامی برای شما یک امتیاز نیست. بار است. شما در روز قیامت میبینید که چند نفر به شما مراجعه میکنند که شما آنها را کشتهاید. هر چه فکر میکنید میبینید شما در عمرتان کسی را نکشتهاید، بعد گفته میشود که شما بهعنوان فرمانده مسئول، سرّی را فاش کردید و این زیردستان شما جان خودشان را از دست دادند. یا در حوزه مأموریتی بیتوجهی کردید و مأمور شما به خطا موجب قتل یا آسیب اینها شد. در هر صورت امروز که شما در این مسئولیت هستید، هر چه در هر جای کشور انجام شود و مأموران شما اگر تردیدی در حق مردم بکنند، شما هم در آن دنیا شریک هستید و پاسخگو. اگر هم مأموران شما کار خوبی هم انجام بدهند و مردم در حق شما دعا کنند، طبیعتاً شما هم در اجر و ثواب آنها شریک هستید. پس سعی کنید که فرصت را غنیمت بشمرید. برای استراحت خیلی وقت نگذارید. وقت بگذارید که طوری کار کنید که هر چه در آن دنیا سؤال کردند، بتوانید حداقل عذر و جوابی داشته باشید».
من پرسیدم که چگونه این کار را انجام بدهیم. ایشان فرمودند: «مجاهدت کنید». دعایی را هم بهعنوان حرز فرمودند. همان موقع هم آقازاده ایشان دعا را نوشت و به من داد. «اللهُمّ اجعَلنِی فِی دِرعِکَ الحَصِینَةِ الَّتِی تَجعَلُ فِیهَا مَن تُرِید». (خدایا من را در آن دژ مستحکم خودت قرار بده. آن پناه و زرهی که هر کس را بخواهی در درون آن قرار میدهی) فرمودند: «این را صبح و شب سه بار بخوانید و شرط اجابتش هم این هست که گناه نکنید. اگر گناه کنید، اینها اثری ندارد و تلاش کنید. انشاءالله که خداوند هم قبول میکند».
حدیث شریف کسا، روایتی است از عظمت پنجتن آل عبا، روایتی جالب و جاذب از پنج بزرگواری که محور عالم هستی هستند؛ فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش. سلام الله علیهم اجمعین.
حضرت آیتالله بهجت قدسسره مانند دیگر عالمان بزرگ شیعه توجه ویژهای به این حدیث داشت. شاید چشمگیرترین امری که در اینباره از ایشان مشهود بود، قرائت دائمی حدیث کسا بود. ایشان شبها این حدیث را قرائت میکرد و حتی در سالیانی دورتر، افراد خانواده را گرد هم میآورد و به همراه ایشان حدیث کسا میخواند. گاهی هم در لابهلای کلامش به فرازهای آن روایت اشاره میکرد و گاهی هم صراحتاً درباره حدیث کسا سخن میگفت. باور ایشان این بود که امام عصرعجلاللهتعالیفرجهالشریف به مجالس حدیث کسا توجه ویژهای دارند. گاهی هم در پاسخ به شبهاتی که درباره سند این روایت مطرح میشد، مطالب روشنگری بیان میفرمودند؛ بهعنوان مثال حضرت آیتالله بهجت قدسسره معتقد بودند کسانی که اهل تعقل و درایت باشند و با دقت در عجایب این حدیث بنگرند، صحت این روایت را مییابند و دیگر نیازی به سند آن ندارند.
میفرمودند: «عجائب و غرایبی در حدیث کساست. خدا میداند کسی بشمارد که چقدر معجزه در آن است، خیلی کار بزرگی کرده است». این فرمایش از آن عالم بزرگ، کلیدی است برای باز کردن باب تفکر و تدبر در این حدیث.
در آغاز آنچه نظر خواننده این حدیث را به خود جلب میکند این است که راوی آن، که خبر از غیب آسمانها میدهد، وجود مقدس فاطمه زهرا سلاماللهعلیها است. ایشان سخن از نزول فرشته وحی میدهد و آنچه را که خداوند متعال به آن فرشته فرموده بیان میکند. سرچشمه علم او، علم لایزال خداوند تبارک و تعالی است. از سلمان فارسی روایت شده: «عماربنیاسر به من گفت: آیا مىخواهى چیز عجیبى را برایت نقل کنم؟ گفتم: نقل کن اى عمار! گفت: آرى، من شاهد بودم که روزى على بن ابىطالب بر فاطمه داخل شد، هنگامى که چشمان فاطمه بر او افتاد، گفت: نزدیک بیا تا به تو بگویم که در جهان هستى چه بوده، چه هست، و تا روز قیامت چه خواهد شد. عمار گفت: در این حال دیدم که على بازگشت، پس من هم به دنبال او بازگشتم تا اینکه به حضور پیامبر رسید، پس پیامبر به او گفت: اى ابوالحسن! نزدیکتر بیا، پس على نزدیکتر رفت و در کنار او نشست و پیامبر به وى فرمود: حال تو مىگویى یا من بگویم؟ على فرمود: شما بگویید بهتر است. پس رسول خدا فرمود: مثل اینکه فاطمه به تو چنین و چنان گفته است و تو نزد من آمدهاى تا درباره آن جویا شوى. على پرسید: آیا نور فاطمه از نور ماست؟ پیامبر فرمود: آیا تردید دارى؟ البته که چنین است و على سجده شکر نمود».[1]
حضرت آیتالله بهجت قدسسره میفرمود: «کسی که حدیث کسا را از روی دقت ببیند [متوجه میشود که] خود حضرت [زهرا] خبر میدهد جبرئیل آمد پهلوی ما. نمیگوید پدر من گفت که جبرئیل آمد. خودش به الهام الهی فهمیده بود چنین سؤال کرد، چنین تقاضا کرد از خدا؛ هیچ نمیگوید که پدر من گفت که جبرئیل تقاضا کرد از خدا، خدا اجازه داد که پایین بیاید».
این حدیث، بیان شأن نزول آیه تطهیر است؛ آیهای که یکی از مهمترین براهین شیعه برای اثبات عصمت اهلبیت علیهمالسلام است؛ چراکه در کتب شیعه و سنی بیان شده که مقصود از اهلبیت در آیه «إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ، أهلَالبَیتِ ...»، همین پنج وجود مقدس هستند. اینها کسانیاند که خدا ایشان را از رجس و پلیدی پاک کرده است. اهمیت اثبات عصمت نیز بر کسی پوشیده نیست؛ چراکه اگر بدانیم کسی از جانب خدا از هرگونه زشتی پاک شده، میتوانیم با آرامش خاطر، تمام وجودمان را به او بسپاریم و از او تبعیت نماییم.
یکی از نکات قابل تأملی که در حدیث کسا نمایان است، عبارات سرشار از محبت و احترامی است که وجود مقدس زهرای اطهر در مواجهه با همسر و فرزندانش بهکار میبرد. این عبارات بازگوکننده عظمت مقام این خانواده و ادب، معرفت و محبت شگرف فاطمه زهرا سلاماللهعلیها نسبت ایشان است؛ آنجا که به فرزندانش میفرماید: «السلام علیک یا ولدی و یا قرة عینی و ثمرة فؤادی» و نیز آنجا که همسر بزرگوار خود را اینگونه خطاب میکند: «و علیک السلام یا اباالحسن و یا امیرالمؤمنین».
آیتالله بهجت رحمهالله میفرمود: «چند معجزه در حدیث کساست؛ به امام حسن علیهالسلام میفرماید: صاحب حوض هستی. آیا تا به حال گفته بود تو صاحب حوض من هستی؟! به امام حسین علیهالسلام میگوید: تو شافع امت من هستی».
شاید بتوان گفت سفره عام لطف و مغفرت الهی، در هیچ درگاهی چون درگاه امام حسین علیهالسلام گسترده نیست. ثوابهای عظیمی که خداوند متعال برای عزاداران و گریهکنندگان بر سیدالشهدا علیهالسلام قرار داده، پاداشهای فوقالعادهای که برای زیارت آن حضرت شمرده شده و موارد مشابه، همه گویای مقام شفاعت حضرت اباعبدالله علیهالسلام است. امام صادق علیهالسلام میفرماید: «مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ لَا یُرِیدُ بِهِ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ تَعَالَى غُفِرَ لَهُ جَمِیعُ ذُنُوبِهِ وَ لَوْ کَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ فَاسْتَکْثِرُوا مِنْ زِیَارَتِهِ یَغْفِرِ اللَّهُ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ؛ کسی که مزار حسینبنعلی را زیارت کند و از آن زیارت نیتی جز جلب رضای الهی نداشته باشد، تمام گناهانش آمرزیده میشود، هرچند به اندازه کفهایی باشد که در روی آب دریا پدیدار میشود؛ پس زیاد به زیارت او بروید تا خدا گناهانتان را بیامرزد».
خاکساری در درگاه سیدالشهدا علیهالسلام موجب رضای الهی است؛ تاآنجاکه در روز عرفه خدای متعال ابتدا به زوّار آن حضرت توجه میکند و سپس به کسانی که در صحرای عرفات هستند. آیتالله بهجت قدسسره میفرماید: «همان وقتی که زائرین عرفه در کربلا هستند، روایت معتبر دارد به اینکه خدا اول نظر رحمت به زوار حسین در کربلا میکند، ثانیاً به زوار عرفات؛ به این علت که کاری کرد که نکرده بود من مضی، و نخواهد کرد من یأتی».
در فرازی دیگر از حدیث کسا آمده است: «یا عَلِیُّ وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً، ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا، وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاَّ وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَلا مَغْمُومٌ اِلاَّ وَکَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاَّ وَقَضَی اللّهُ حاجَتَهُ؛ اى على سوگند بدانکه مرا به حق به نبوت برانگیخت و به رسالت و نجات دادن [خلق] برگزید، ذکر نشود این خبر ما در انجمن و محفلى از محافل مردم زمین که در آن گروهى از شیعیان و دوستان ما باشند و در میان آنها اندوهناکى باشد، جز آنکه خدا اندوهش را برطرف کند؛ و نه غمناکى جز آنکه خدا غمش را بگشاید؛ و نه حاجتمندی باشد جز آنکه خدا حاجتش را برآورد».
شاید همین تصریحی که در حدیث کسا درباره برطرف شدن مشکلات است موجب شده بود که حضرت آیتالله بهجت قدسسره برای رفع گرفتاریها و شفای بیماران، به قرائت این حدیث توصیه کند و به قرائت جمعی آن، توجه خاصی داشته باشد.
دانلود کلیپ «ماه دل» به مناسبت ارتحال آیت الله بهجت(ره)
در باب شخصیتهای بزرگواری مانند این معلم عزیز الهی، از زوایای مختلفی میشود بحث کرد؛ یکی در باب مقامات توحیدی این اشخاص، دوم درباره مکتب عرفانی و سلوکی این اولیای خدا و سوم، مسئله آثار وجودی آنها که گاهی از آن تعبیر به کرامات میشود.
عرفان حقیقی؛ قرآن و عترت
آنچه پیامبرصلیاللهعلیهوآله برای سیر دادن ما در عوالم توحید آوردند، و با وجود مقدسشان نازل شده، یکی قرآن است و یکی اهلبیت صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین؛ «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن».[1] لذا درجات وجودی مؤمنین، به اندازه درجات سیر در محیط ولایت و وادی ولایت است؛ کما اینکه درجات وجودیشان به اندازه سیر در مراتب نورانیت قرآن است. در قیامت گفته میشود: «اقْرَأْ وَ ارْقَ»[2] به اندازهای که انسان حقیقت قرآن در وجودش متحقق شده و درهای غیب قرآن به روی قلبش گشوده شده و قلبش با حقایق قرآن آشنا شده، درجه دارد. لذا در بعضی روایات هست که فرمودند: درجات بهشت به اندازه درجات آیات قرآن است.[3] |
مناسک سیروسلوک
شریعت، مناسک سیر است و همه مراتب، مناسک میخواهد. هیچ مرحلهای از مراحل سیر توحیدی نیست که مناسک نخواهد. مناسک مجاری جریان ولایتند، طریق سیر در ولایتند، قواعدند. معصوم «المعتصم بالله من جمیع محارم الله» است و عصمتش به اعتصام بالله، اما غیر معصوم چطور؟ [معصومین] عصمة للمعتصمیناند؛ هر کس به اندازه اعتصامی که به معصوم دارد، طاهر، پاک و معتصم است. آن کسانی که معتصم به حقیقت ولایتند و تحمل ولایت کردند و نورانی به ولایت شدند، تجلی آن شمس حقیقی ولایت در وجود آنها واقع میشود، و لذا به تعبیر روایت، مؤمن برای آسمانیها میدرخشد، آنچنانکه ستارهها برای ما. آنها میشوند ستارههای ملکوت عالم؛ نجومند حقیقتاً. اینها کسانی هستند که متمسک به حقیقت ولایتند. آنهایی که متحمل میشوند این ولایت را اوحدیاند، استثنا هستند؛ یا باید ملک مقرب باشند، یا نبی مرسل و یا عبد ممتحَن.[4]
جذبه حضور
در بین این اوحدی، آنهایی که فقیه به همه حقایق دین به اندازه وسع ـ هم مناسک اخلاقی، هم مناسک اعتقادی، هم مناسک عملی ـ هستند، اوحدی از اوحدیاند. آنهایی که نلغزیدند و با استواری فقط این راه را رفتند، بسیار نادرند. من فقط همینقدر میدانم که این مرجع بزرگوار جزء این اوحدی از اوحدی بود. این عده بسیار معدودند. من احساسم از عبادتشان، از نمازشان، این بود که ایشان دائم در محضرند؛ «اعْبُدِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاک».[5]گمان آدم این است که ایشان در آن مقام، اول بود. نسبت به شأن ولایت معصومین هم احساس آدم این بود که ایشان مجذوب و فانیاند. در درس فقه به هر مناسبتی، ادنی مناسبت، بحث به ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام کشیده میشد. این هم از سَر تدبیر بود و هم از سر اشتغال روحی و جذبات روحی؛ به هر مناسبتی.
مکتب عرفانی
اولین چیزی که در وادی سلوکی ایشان مشهود بود، توسل بود. در طول عمر مبارکشان الا اوقاتی که برایشان مقدور نبود ـکه خیلی هم محدود بودـ یا هر روز مشرف محضر بیبی دو عالم، فاطمه معصومهسلاماللهعلیها، بودند و یا در مشهد در محضر امام رضاعلیهالسلام؛ زیارتهای طولانی، با ادب حضور. جلسات روضه ایشان، زیارت عاشورای کاملشان که ظاهراً هیچ ترک نمیشد، و بقیه مراتب. اینها ظاهر توسل هستند که توسلات باطنی، از اینها عمیقتر است.
تقوا شرط نخست سلوک
دومین چیزی که در ایشان دیده میشد این بود که بهشدت بر اساس دستورات شرع تربیت میکردند؛ دستور به تقوا، دستور به رعایت حلال و حرام الهی و حدود الهی. گاهی انسان خیال میکند اینها ساده است، بهخصوص با توجه به این نکته که [میفرمودند] اعم از حرام اعتقادی و عملی و دستور به احتیاط در شبهات. خیلی دستور جامعی است. بدون ملکه شدن تقوا، دعوی مقامات کردن، باطل است. البته پیداست، معنایش این نیست که ما اصل را جای فرع قرار میدهیم. اصل تقوا، تقوای در تحمل ولایت است؛ در خشوع مقابل ولی خداست، که «انّ شیعتنا، هم المتّقون»؛[6] حقیقت تقوا تحمل ولایت است، ولی تحمل ولایت به تحمل فروع ختم میشود؛ صلات و حج و زکات از شئون ولایت است. فرمود: «نحن الصلاة، نحن الزکاة، نحن الحج، نحن البرّ»؛[7] بنابراین تقوا مراتبی پیدا میکند.
ذکر کثیر
سوم امری که بود، انس با خدای متعال و ذکر بود. شما هیچوقت در هیچ حالتی از حالات، ایشان را خالی از ذکر نمیدیدید. نه ذکر ظاهری، نه ذکر باطنی. در روایتی نورانی از وجود مقدس امام صادقعلیهالسلام نقل شده که فرمود: «پدرم دائم زبانش به کامش چسبیده بود و ذکر میگفت»؛[8] صحبت میکرد ذکر میگفت، سر سفره نشسته بود ذکر میگفت. این در آیتالله بهجت [بهوضوح] دیده میشد. از اوحدی افراد که دائمالذکر بودند، ظاهراً و باطناً، ایشان بود. یکی از مهمترین [ذکرها] صلات است؛ «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری».[9] ذاکر بودن ایشان در نمازشان دیده میشد. حقیقتاً نماز ایشان صلات استثنائی بود. نماز ایشان بیتردید، بالاترین موعظه بود. کمتر کسی است که مداومت بر نمازهای شب جمعه ایشان داشته، هنوز هم حلاوت آن نماز خواندن، در ذائقهاش نیست.
محراب آسمانی
حقیقتاً این محراب هنوز برای ایشان گریه میکند. حضرت موسیبنجعفرصلواتاللهوسلامهعلیهما، فرمود: «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ، وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِی کَانَ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَیْهَا، وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِی کَانَ یُصْعَدُ بِأَعْمَالِهِ فِیهَا، وَ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْءٌ».[10] آن رخنهای که با رفتن این مؤمن وارد میشود، آن سدی که این مؤمن در مقابل دنیای کفر و هجوم شیطان بود، و مؤمنین را حفاظت میکرد و دنیای مؤمنین را ـ یعنی عالم مؤمنین را مراقبه میکرد ـ آن سد شکسته میشود. هیچ چیز جای این سدِّ وجود مؤمن را که سد دستگاه شیطان بود، حفظ نمیکند. بعد فرمودند: «لأنّ المؤمنین الفقهاء». این وجود مقدس، اینطور بودند. حقیقتاً حصن بودند؛ راه رفتن ایشان، نفس کشیدن ایشان، شیاطین را دور میکرد. جاذبههای ایشان و برکات وجودی ایشان، از محیط دور احساس و لمس میشد و پیدا بود شیاطین از این محیط دور بودند. ایشان شخصیتی بودند فقیه؛ هم فقیه در احکام، هم فقیه در اعتقادات، هم فقیه در مدارج اخلاقی و عرفانی. این جامعیت ایشان، به ایشان امتیاز میداد و این امتیاز، امتیاز فوقالعادهای است و من گمان میکنم با این مجموعه امتیازات، ایشان یک شخصیت استثنائی ماندگار در حافظه تاریخی شیعه است و فراموش نخواهد شد؛ به هیچوجه!
یادآور خدا
چه کرامتی بالاتر از اینکه آدمی راه رفتنش، نفس کشیدنش، عملش، نماز خواندنش، نحوه آمد و شدش، قلوب را به خدای متعال دعوت کند. نه فقط «یذکرکم الله رؤیته»،[11] که یذکرکم الله عَمَلُه و آثارُه. چه کرامتی از این بالاتر؟ بعد از سالها هنوز معنویت حضور ایشان در این مسجد و صلاتشان و بکائشان، احساس میشود. هنوز انسان وقتی به این مسجد میآید قلبش میلرزد. کرامت یعنی چه؟ آنهایی که مدعیاند، از این کرامات نشان بدهند. انسانی نود و اندی عمر کند، کسی نتواند یک نقطه ضعف از او بنویسد، این کرامت است که نفسش با حضورش با نمازش با عملش داعیاً الی الله بوده؛ «کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُم».[12] رفتار ایشان برای ما درس است؛ [طوری عمل کنیم که] درس مانع ریاضات عملی نشود، تقوا مانع درس و تحصیل معارف دین نشود. چیزی که شیطان از آن میترسد، فقیه متأله است؛ عالم ربانی است. جمع بین این دو خیلی سخت است و این مرد بزرگ، واقعاً بین این دو حقیقت جمع کرده بود.
مصاحبه آیت الله صدیقی و ذکر خاطراتی از آیت الله العظمی بهجت(ره)
امام جمعه موقت تهران آیت الله بهجت را رجلی الهی دانست و گفت : ایشان بدنشان اینجا بود، اما قلب ایشان اصلا به این دنیا آشنا نشد و محرمیتی با این دنیا پیدا نکرد. جسمشان اینجا بود، اما مامور آن دنیا بود.
آیت الله صدیقی درباره ابعاد شخصیتی آیت الله بهجت چنین می گوید :
• قبل از به دنیا آمدن آیتالله بهجت، پدر ایشان به بیماری سختی دچار شده و در زمان بیماری، صدایی میشنود و کسی به ایشان میگوید که محمدتقی در راه است. همین امر نشان میدهد که آیتالله محمدتقی بهجت ذخیرهالله است و گوهر خاص و نایابی است که خداوند عطا کرد.
• مرحوم آقای بهجت قبل از 18 سالگی به درجه اجتهاد رسیدند.
• با یک واسطه از شیخ عباس قوچانی نقل میکنند که محضر استادمان میرزاعلی آقای قاضی بودیم، استاد فرمودند شیخ محمدتقی بهجت نامهای نوشته و در این نامه مسالهای را سؤال کرده است. اگر کسی 3 روز روح را از بدن خارج کند حال که روح به بدن بازگردد آیا باید قضای نماز را به جای آورد؟ استاد بیان کردند که من مطمئن هستم این کار، کار خود شیخ محمدتقی بهجت است و ایشان سیر ملکوتی داشته است.
• ایشان در نماز، نماز نمیدید، بلکه خدا را میدید. وقتی نماز میخواند 3 روز بدنش خسته بود. عدهای میگفتند ما نگران نماز آقا بودیم و درخواست داشتیم که از نماز مستحبی خود کم کنند. یکی از مراجع قم بیان میکردند که آیتالله بهجت نقال نیست و هرچه میگوید جزو جانش است.
• در آن زمان که مبارزه با شاه باب نبود، جمعی آمده بودند خدمت مرحوم آیتالله بروجردی و اعلام آمادگی کرده بودند که اگر ایشان دستور دهند، حاضرند علیه شاه قیام کنند. آیتالله بروجردی از این امر استقبال نکرده بودند و اجازه چنین حرکتی را نداده بودند. بعدها در جمعی فرموده بودند «با فرض اینکه شاه از سلطنت خلع شد، چه کسی را میتوانیم برای اداره مملکت معرفی کنیم.» لذا دلیل عدم حمایت ایشان از این حرکت، این احساس بود که شخصی برای جایگزینی شاه نداریم. مرحوم آقای بهجت همان زمان فرموده بودند «چرا نمیتوان کسی را پیدا کرد؟ با توکل بر خدا و پس از شروع حرکت و سقوط شاه، شخص جایگزین او پیدا میشود» لذا در اوج عرفان و فقاهت مسائل سیاسی آن زمان را دقیقا رصد کرده و از حرکتهای ضد شاه حمایت میکرد.
• آیتالله بهجت به علت علاقه وافری که به امام خمینی داشتند از ابتدای نهضت همراه ایشان بودند. متقابلا علاقه امام به آیتالله بهجت نیز فوقالعاده بود. حضرت امام میگفتند که آقای بهجت صاحب موت اختیاری است و قدرت خلع دارد و میتواند روح را از بدن خودش خارج کند.
• اطرافیان امام (ره) مثل آقای مسعودی نقل میکردند، امام آن روزی که بنا بود به دیدار آیتالله بهجت بروند ذوق و شوقی وصفنشدنی داشتند و وقتی وارد اتاق محقر آقای بهجت شدیم، امام با نگاهی که به ما کردند، فهمیدیم که ایشان دوست دارند خلوت بشود و 2 نفری با هم سخن بگویند و اینکه میان این عاشق و معشوق چه میگذشت، خود و خدایشان میدانند.
• مرحوم آقای بهجت در زمان بیماری حضرت امام، خیلی برای شفایشان دعا کردند، ایشان میفرمودند: «در حال تعقیبات نماز صبح بودم که مکاشفهای برایم پیش آمد؛ امام با صورت نورانی و در حال تبسم از جلوی من رد شدند.
• ایشان مسیرشان و عادتشان این بود که در امور مدیریتی کشور دخالت نمیکردند که این خودش تقویت مدیریت کشور و رهبری بود. ولی دلسوزی و دعایشان را داشتند و در خلوتها، آنچه لازم خیرخواهی بود به آقایان میفرمودند.
• در جریان فتنه 18 تیر، آقازاده مقام معظم رهبری با مرحوم آقای بهجت دیداری داشتند که مرحوم آیتالله بروجردی هم در آن جلسه حضور داشتند. آیتالله بهجت به آقازاده رهبر انقلاب فرمودند، به پدر سلام برسانید و بگویید محکم در جای خودش بنشیند، دشمنان میخواهند پدر شما را از جایگاهش بلند و ضربههای سنگینی را به نظام وارد کنند.
• منبع موثقی از آیتالله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند، علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند، آیتالله خامنهای وارد شدند و امام زمان (عج) جلوی پای ایشان تمام قد بلند شدند و برای ایشان جایی برای نشستن باز کردند.
• در خواب یا مکاشفهای ایشان خطری را نسبت به انقلاب پیشبینی کرده بودند و به مقام معظم رهبری پیغام دادند که خطری را نسبت به انقلاب پیشبینی کردهاند و توصیه صدقه و دعاهای خاص را به ایشان کردند و فرمودند، آنچه از من ساخته بود نیز انجام دادم.