شهید دانش آموزی که در سرما می خوابید تا برای مناطق عملیاتی آماده شود

خاطراتی از کم سن و سالترین شهید رامسری

بهروز به خانه برگشت و خیلی ناراحت بود اما امیدش را از دست نداد برای خود وسایل بدنسازی و ورزشی گرفت و در انباری خانه به تمرینات ورزشی مشغول شد تا خود را قوی کند او مدت سه چهار ماه به این کار مشغول بود حتی بیشتر شبها که سرد بود با یک پتو در انباری بدون بخاری می خوابید تا خود را به مناطق عملیاتی کوهستانهای غرب آماده کند

زندگینامه:

بسیجی شهید بهروز مشعوفی در تاریخ ۱۵/۴/۱۳۵۳ در خانواده ای مذهبی و کشاورز در روستای لپاسر شهرستان رامسر دیده به جهان گشود، بهروز فرزند دوم خانواده و در تحصیل بسیار زرنگ و باهوش بود

ابتدای را در دبستان مهدیه نارنج بن، راهنمایی را در مدرسه ی فرید تحصیل کرد، کم سن و سال بود که انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام (ره) شروع شد، سال دوم ابتدایی بود که جنگ تحمیلی شروع شد.

behroz mashofi

استاد محمد قاسم مشعوفی پدر شهید می گوید زمانی که جنگ شروع شد بهروز علاقه ی شدیدی داشت تا به جبهه برود و از دستاوردهای انقلاب دفاع کند اما سنش بسیار کم بود و اجازه ی اعزام شدن به منطقه را به او نمی دادند با این حال او همیشه به پایگاه مقاومت محل می رفت و بیشتر شب ها در آنجا بود و نگهبانی می داد با اینکه سنش بسیار کم بود اما فرایض دینی را به خوبی انجام می داد، نماز شب می خواند و به ائمه و معصومین (ع) عشق می ورزید

بالاخره بهروز صبرش سر آمد و تصمیم گرفت که به جبهه برود به او گفتیم به جبهه نرو و بمان درست را بخوان اما او گفت که من برای هر سال دو کلاس را تحویل شما می دهم و ما هم دیگر حرفی نزدیم،

پدر از آموزش هایی که بهروز قبل از اعزام به جبهه دیده بود ، می گوید: شهید بهروز آموزش های قبل از اعزام را در نوشهر و گهر باران ساری فرا گرفت و برای چند روزی به خانه آمد تا با کاروان اعزامی از چالوس به منطقه اعزام شود، بعد از مرخصی به چالوس رفت اما وقتی پاسداران شناسنامه او را دیدند اجازه اعزام به او نداند و به او گفتند که شما ضعیف هستی و سنت کم است.

پدر شهید در ادامه می گوید: بهروز به خانه برگشت و خیلی ناراحت بود اما امیدش را از دست نداد برای خود وسایل بدنسازی و ورزشی گرفت و در انباری خانه به تمرینات ورزشی مشغول شد تا خود را قوی کند او مدت سه الی چهار ماه به این کار مشغول بود حتی بیشتر شبها که سرد بود با یک پتو در انباری بدون بخاری می خوابید تا خود را به مناطق عملیاتی کوهستان های غرب آماده کند.بعد از چند وقتی شناسنامه خود را دست کاری کرد و دوباره قصد رفتن کرد من به او گفتم که بمان تا برادر بزرگترت از جبهه برگردد بعد تو برو اما او گفت برادرم تکلیف خود را ادا می کند و من هم باید تکلیف خودم را ادا بکنم و ما هم راضی به رفتنش شدیم.

این پدر شهید از روز اعزام پسرش می گوید: وقتی می خواستم برای اعزام به او پول بدهم تا همراهش باشد وقتی مرا می دید فرار می کرد خیال می کرد من مانع رفتن او به جبهه می شوم، روز اعزام می خواستم به او پول تو جیبی و هزینه راه را بدهم تا مرا دید فرار کرد وقتی از دور توضیح مرا شنید به طرفم آمد، پیشانیش را بوسیدم و پول تو جیبی را به او دادم.

14587963

پدر شهید بهروز با چشمانی کم سو به سمت وسایل پسر  که به یادگار نگه داشته، می رود و می گوید: بعد از مدتی که اعزام شد در منطقه ی خرمال در شب عید سال ۱۳۶۷ به شهادت رسید و وقتی دوستش برای عید به مرخصی آمد از او پرسیدیم که بهروز چرا نیامد گفت: به او مرخصی ندادند و به ما نگفت که شهید شده است تا بعد از چند روز در مغازه مشغول خیاطی بودم که یکی از برادران آمد و گفت که تا خانه بیاید با شما کاری داریم و وقتی آمدم دیدم لباس بهروز را آورده اند و نحوه شهادتش را به ما گفتند که بر اثر برخورد ترکش های خمپاره به بدنش شهید شده است.

1

بعد از مراسم تشییع و تدفین شهید که با حضور پرشور مردم رامسر برگزار شد چند روزی گذشت و قبل از چهلم شهید به منطقه ای که بهروز در آنجا به شهادت رسیده بود رفتم بچه های آنجا به من گفتند که در آن جا سه شبانه روز غذا نداشتند و علف می خوردند تا اینکه بعد از سه روز به آنها از طریق هوانیرو غذا رسید

پدر شهید در آخر گفت که مادرش بسیار بهروز را دوست داشت و بعد از شهادت بهروز بسیار برایش سخت بود و به خاطر همین هم مادر شهید بعد از چند سالی فوت کرد و به پسر شهیدش پیوست.

2


منبع : سایت نیمه پر


نامه جالب شهید دانش آموز به مادرش (+عکس)

وبلاگ " حضرت روح الله(قدس) " نوشت :

آن چه خواهید خواند ، نخستین نامه داوود بصائری از خوزستان به زادگاهش ، پس از اولین اعزامش به جبهه می باشد. این نامه جلوه ای زیبا و تاثیر گذار از روح دریایی یک بسیجی 14 ساله  است:
 
[متن اولین نامه شهید داوود بصائری از جبهه] :
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
سلام علیکم اعظم خانم. من داوود هستم. می خواستم که این نامه را برای مادرم بخوانید و بگویید من به جبهه رفتم و چون مادرم خبر ندارد که من به جبهه رفتم. می خواهم او را دلداری بدهید و نگذارید ناراحت شود و به مادرم بگویید چون می دانستم به من اجازه نمی دهید به جبهه بروم برای همین به شما خبر نداده  ام و امیدوارم از من راضی باشی و دعای خیر یادت نرود. چون من دیگر غم شهادت دوستان را طاقت نیاورده به جبهه رفتم. و اگر پرسید درست چه می شود ، بگویید که من درسم خیلی خوب شده بود و می توانم بعدا بیام امتحان بدهم.
 
روحمان با یادش شاد

نامه جالب شهید به مادرش (+عکس)
دست نویس اولین نامه شهید داوود بصائری از جبهه

نامه جالب شهید به مادرش (+عکس)
بسیجی شهید داوود بصائری

معرفی دانش آموز شهیدی که دوستانش را به خواندن نماز تشویق می کرد

وبلاگ " روانسر " نوشت :
دانش آموزانی که در سال 62 با شهید انور مظفری پشت یک میز ودر یک کلاس نشسته اندشهید وبرادرانش را اسوه ی اخلاقی وانقلابی برای خود می دانند.


دانش آموز شهید انور مظفری - روانسر

وبلاگ بسیج دانش آموزی وفرهنگی شهرستان روانسر در مطلبی در خصوص زندگی  دانش آموزشهید می نویسد : شهیدانور مظفری درسال1350در روستای گل سفیداز توابع بخش مرکزی روانسردرخانواده ای متدین وبا ایمان دیده به جهان گشود

شهید درفضای گرم وصمیمی خانواده ودرکنار برادرهایش که همبازی روزهای کودکیش بودندروزهای شیرینی را سپری کرد و نوجوان شایسته وخداشناس و همچون دو برادر شهید دیگرش دانش آموزانی نمونه در مدرسه بودند .

شایداگرروزگاربرای وی عمری باقی میگذاشت امروز یکی از بزرگان علم وایمان می بودشهیدبا داشتن 12سال سن هرگزدرخواندن نماز وبه پاگذاشتن روزه کوتاهی نکردودیگردوستانش را نیزبه انجام عبادات تشویق می نمود.

شهید دوران ابتدایی رادردبستان سلمان فارسی شهرک ویس القرن  روانسروبا دیگردوستان خود گذراند. معلمان مدرسه اوراماننددیگر برادرانش دانش آموزی زیرک وخوش اخلاق می دانندواز شهادت او بسیار متاثرمی شوند

شهیدمظفری الگوی اخلاقی دیگردوستان هم سال خودشددانش آموزی که آن روزها با شهیدپشت یک میز دریک کلاس نشسته اندشهید وبرادرانش را اسوه ی اخلاقی وانقلابی برای خود می دانند.

بالاخره در تاریخ3/2/1362شهید همراه دوبرادرخود در هنگام مطالعه کتاب در کنار رودخانه قره سوبه مقام پرفیض شهادت نائل گردید.

روزی که خانم معلم " ش " را یادمان داد

وبلاگ " شهید علم الهدی آباده " نوشت :


روزی که خانم معلم " ش " را یادمان داد ..........ش مثل شهید....

نزدیکی های انقلاب بود من معلم پایه اول بودم . وقتش رسیده بود که حرف " شین " را به دانش آموزانم یاد بدهم ...

چند روز پیش خانم معمارزاده را دیدم. خانم معلمی که معلم ِ معلم های ما بوده. خانم معلمی خوش مشرب و مهربان و طبق معمول همیشه از او خواستم خاطره ای از آن دوران برایم تعریف کند. با اینکه ایستادن برایش کمی مشکل بود با حوصله خاطره ای برایم گفت از تدریس حرف "شین"  که حتما آن را بخوانید:
نزدیکی های انقلاب بود؛ من معلم پایه اول بودم. وقتش رسیده بود که حرف "شین" را به دانش آموزانم یاد بدهم. مثل همیشه وارد کلاس شدم و روی تخته با گچ قرمز نوشتم "شـ، ش" وقتی کارم تمام شد از بچه ها خواستم طبق روال کلاس، برای جلسه بعدی چند کلمه که حرف "شین" دارد را بنویسند و با آن ها جمله بسازند.

جلسه بعد شد و از بچه ها تکلیف خواستم؛ هر کسی چیزی نوشته بود و جمله ای ساخته بود. در میان بچه ها 2 جمله کوتاه توی دفتر «مهرداد» به نظرم جالب آمد. نوشته بود: "من شیرینی را دوست دارم. شربت شیرین است." برایم جالب بود بدانم چرا توی این همه شیرینی چرا شربت؟!  ادامه مطلب ...

شهید دانش آموز شهرام منصور آبادی

وبلاگ " چهره های آسمانی " نوشت :

شهید شهرام منصور آبادای از شهدای محوری دانش آموز در آبادان استه درسشم ok.
-وضع مالی خوبی نداشتیم 100 تومان حقوق بود 10 سر عائله. با این اوضاع
شهرام با مختصر پولی هم که داشت رنگ می خرید برای شعار نویسی علیه رژیم پهلوی یا
پوستر امام برای چسباندن روی دیوارها.
_ بهش می گفتم مادر ، تو که پدرت توی جبهه است من با این جند تا بچه چه کنم ؟ برگشت خیلی مصمم گفت : تو
خدا رو داری زینبی باش ، زینب 6 تا برادر هم از دست داد.
حرف آخر شهید دست نوشته های بجا مانده ایشان است :

 

 

شهید رضا پناهی

وبلاگ " امیدانه " نوشت :

نه یکبار، بلکه چندبار باید این وصیتنامه را بخوانیم و یا به صدایش گوش دهیم تا بفهمیم که چطور جبهه برای بعضیها دانشگاهی بود که حتی بدون گذراندن تحصیلات مقدماتی، از آن فارغ التحصیل شدند و مدرک خود را از اباعبد ا..(ع) گرفتند. و به راستی چه تفاوتی بین نوجوانان آن زمان و نوجوانان این عصر وجود دارد؟!!

صفایی ندارد ارسطو شدن
خوشا پرگشودن،
پرستو شدن

سال 1349 بود که در کرج بدنیا آمد. در خانواده ای مذهبی؛ اما بیشتر از 12 سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و به اصرار، پدر و مادر خود را راضی کرد تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگیش ابدی شود. وصیتنامه اش را قبل از اعزام مخفیانه در نواری ضبط کرد و در گوشه ای پنهان؛ که بعد از شهادتش بدست خانواده اش رسید.

فرازهایی از وصیتنامه شهید 12 ساله، شهید رضا پناهی
بسم الله الرحمن الرحیممَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه

هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت می شناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم. 

ادامه مطلب ...

هر روز با یک شهید از بندر عباس

وبلاگ " یاس  " نوشت :
فضای امروز وبلاگمان را با یادی از همکلاسی آسمانیمان شهید رسول پرمر آراسته می کنیم.


فراخوان مسابقه وبلاگ نویسی لاله های سرخ

سازمان بسیج دانش آموزی استان مرکزی به مناسبت یادوراره شهید شاخص ملی، "شهید احمد رضا عباسی" مسابقه وبلاگ نویسی لاله های سرخ را ویژه دانش آموزان سراسر کشور برگزار می کند.

 سازمان بسیج دانش آموزی استان مرکزی به مناسبت برپایی یادواره شهید شاخص ملی، اقدام به برگزاری مسابقه وبلاگ نویسی با عنوان لاله های سرخ، ویژه دانش آموزان سراسر کشور نموده است.

 

محورهای این مسابقه عباتند از:

1- دانش آموزان و دفاع مقدس

2- سبک زندگی در دفاع مقدس

3- تاثیر دفاع مقدس در پایداری انقلاب

4- جهاد و شهادت از دیدگاه ولایت

 

مهلت شرکت در مسابقه:

1392/08/8

جهت شرکت در مسابقه وبلاگ نویسی لاله های سرخ، بعد از مطالعه شرایط مسابقه فرم ثبت نام را تکمیل نمایید.

   شرایط مسابقه       فرم ثبت نام

زندگینامه شهیده مطهره نارویی و شهیده نسترن خسروی


وبلاگ " بسیج دانش آموزی فیروز آباد " نوشت:


بسمه رب شهداوصدیقین     

 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین السلام علی قلب الزینب الصبور ولسان الشکور و سلام علی من ناصرة الحسین فی جهادة

بنازم به آن معلمی که در یک نصف روز دانش آموزان عالَم را عالِم می کند.

ابتدا قانون آزادی را با خون خویش را بر زمین می نویسد آنگاه با خون هفتاد دو تن امضا می کند.

می دانیم که جریان خون در رگهای بدن لذت بخش است اما ریختنش به پای محبوب زیبا تر و لذت بخش تر است.

بسیار خوشحالم که خون فرزندم در مکتب فرزند پیغمبر و در راه رضای خدا بر زمین ریخت و به قول حضرت امام (ره) هر چه مارا بکشید ما زنده تر می شویم . فرزندانمان با شهادتشان باعث بیداری ما وامت پیامبر (ص) در این خطه بلوچستان می گردند .

و امروز با این انفجارها و عملیات شوم دشمن مردم ایران از شیعه و سنی بیدارتر و هوشیارتر از گذشته در کنار هم شعار وحدت سر می دهند و خواهان نابودی دشمن مشترک هستند و تاریخ ثابت کرده حق همیشه بر باطل پیروز است و با خون مان این پیروزی را همه ساله جشن می گیریم و آمریکا واسرائیل بدانند  هیچ غلطی نمی توانند بکنند.

 فرزند پرپر شده ‏ام  شهیده مطهره نارویی در حال تقسیم پیشانی‏ بند ابوالفضل العباس(ع) و در حال سقایت عزاداران ابا عبدالله الحسین(ع) بود که روحش به آسمان پرواز کرد.   

شهیده مطهره نارویی

 فرزند: نوراحمد

تاریخ تولد: 78/07/01

محل تولد :  ایرانشهر- بزمان

سن: 12سال                                                             

شغل: محصل( اول راهنمایی)

محل تحصیل: چابهار مدرسه راهنمایی حجاب

تاریخ شهادت: 24/09/89

محل شهادت : چابهار(تاسوعای حسینی) 

ادامه مطلب ...

دانش آموز شهید رسول حسینیان بناب

وبلاگ " فجر امید" نوشت :شهید رسول حسینیان بناب


دانش آموز بسیجی شهید رسول حسینیان بناب

نام پدر:  محمد علی         محل تولد:   بناب
تاریخ تولد:    46/07/07 سن:   15
تاریخ شهادت:    61/12/18 محل شهادت:  فکه
پایه تحصیلی:    دوم راهنمایی عملیات:  والفجر

مرگ روزی به سراغ ما خواهد آمد چه بهتر این مرگ در جبهه و در حال مبارزه حق علیه باطل باشد ... 

ادامه مطلب ...