جز خدا به کسی نگم!

روز موعود فرا رسیده بود شرمسار گوشه ای کز کرده بودم دفتر اعمالم باز

شد،گناهانم آشکار شد!

در آن دفتر می شد دید هر آنچه را باید دید! رسیدگی شد فرمان آمد:ای ملائکه جهنم ببریدش!

هنگامی که برای بردنم آمدند برگشتم دوباره به او نگاه کردم.

فرمان داد : بایستید به بهشت ببریدش.

ملائک یک صدا پرسیدند:بارالها چه شد که تصمیمت عوض شد؟

فرمان آمد بنده ای من هنوز به من امید دارد!

(خدایا من ببخش بخاطر تموم درایی که زدم اما هیچ کدوم خونه ی تو نبود،الهی العفو!چه معجزه ای دارد این کلمه تا بر زبانت جاری می شود تمام کارهایات برایت تداعی می شود.)